مقاومت

یه دوره ای سر درس خازن ها فیزیکم ضعیف شد. یه معلم خصوصی داشتم که دقیقا ساعت ۴ که از مدرسه میرسیدم خونه پشت میزم در اتاقم منتظرم بود. دانشجوی ارشد هوافضای امیرکبیر بود. من هر روز بخاطر ایشون فیزیک میخوندم ؛ دنیام شده بود فیزیک.در آستانه روز معلم خواستم یاد کنم از همه روزهای خوبی که کنارش داشتم...آقا معلم امیدوارم غربت سخت نگذره و موفق باشید.امضاء؛ اینجانب

قرارملاقات یک نفره

به خودم قول داده بودم گریه نکنم که صبور باشم و طاقت بیارم.با خودم قرار گذاشته بودم اون دوران بدون اشک سپری بشه. همون روزها بیماری دایی شدت گرفت و دایی فوت کرد. خواهرم روز خاکسپاری میگفت واقعا گریه ت نمیگیره؟ چیزی نگفتم اما چی مهم تر از اینکه به خودم قول داده بودم.

پیش از طلوع

صدای اذان صبح در خیابان هایی که پخش شدن نور چراغ و نم باران آسفالتش را براق کرده. برگ ها که زمین ریخته و هوای دم صبح.چقدر سر و صدای پرنده شنیده میشه نیمه شب در همین شهری که روزها صدای آدمهاش شنیده نمیشه.

رفته پرست

چرا از دست دادن به عزیزتر شدن منجر میشه؟ یعنی تا کارمندتون وسایلش رو جعبه نکنه و اصل و کپی و چندتا رونوشت ریز و درشت از استعفاش نده دستتون متوجه نمیشید شرایط کار مطلوب نبوده؟ تازه بعد از مرگ سهراب پیشنهاد افزایش حقوق میدین؟ مرخصی رو بیشتر میکنید و یک روز به تعطیلی هفته اضافه میکنید؟ تا حالا فکر میکردم مرده پرستیم ؛ الان متوجه شدم رفته پرستیم!

سرگردانی

تماس گرفتم با سه تا استاد و مدیر آموزش و گفت پروژه و کارورزی و هرچه که بود به خیر گذشت و پذیرفته شد. حالا قرار است یک کاغذ بگیرم که به من احساس ارزشمندی بدهد! بعدترش بنشینم به درس خواندن که مدرک درشت تری بگیرم که فتح الفتحوح کنم. مدرکی که اوج کارکردش این است که دخترم پسرم در برابر میزان تحصیلات مادر، نام مقطع را بنویسد.

علاقه ی پویا

؛ گفت خانوم سروری لحظه شماری میکنم سال تحصیلی تموم بشه. خسته شدم دلم نمیخواد هیچ کدومتون رو ببینم. سعی کردم درکش کنم. سکوت کردم.

امروز اومد گفت خانوم شما یه جوری هستی انگار دوستمون داری.گفتم دارم.

یه رابطه پویا قطعا به فرجه هایی نیاز داره که خشم طرفین دیده و فهمیده بشه تا ایجاد نفرت و دلزدگی نکنه‌.

گاه بقا و تضمین در رها کردن است

به امام محمد غزالی گفتند تو که میگویی مال دنیا را چنین و چنان خودت فلان قدر ملک و غلام و دام و ... داری. حضرتش فرمود آن که من دارم میخش را در گل فروکردم نه در دل! غرض اینکه حالا هست واگر روزی  نباشد هم باکی نیست.
وقتی بسته و وابسته و دلبسته ی چیزی نیستی ماندنش را بیشتر تضمین میکنی هرچه که باشد.

بالای صدر

در ترافیک طبقه فوقانی صدر یک اسب کِش دیدم که اسب مشکی قد بلندی را حمل میکرد.
یالهاش آدم را به ولع می انداخت دست ببریم به نوازشش اما دور بود.داشتم فکر میکردم صاحبش فقط فتحش کرده و مثل همه مردم روزگار ما مالی را صاحب شده یا وقتی گذاشته برای کشف و فهمش...یا فکر کرده اسب مگر فهمیدنی ست؟ سوار میشوی خوراکش خوب باشد تیمارش کنی تمام است دیگر.

قاتلِ دوست داشتنی

دنبال یک انسانِ کامل و بی نقص نگردید. دنبال شخصی باشید که با تمام نقصانهاش بتونه پناهگاه امنی برای شما باشه؛ یکی مثلِ لئون برای ماتیلدا

برون رفت از بحران

بابابزرگشون فارسی متوجه نمیشدن. آخر مراسم دست دراز کرد دست بدیم؛ حیرت زده و مبهوت نگاه کردم ببینم یه دست بیکار پیدا میکنم بذارم تو دستهای بابابزرگ؛ که خوب امکانش پیش نیومد.دستمو پیچیدم لای شونصد لای چادرم دست دادم. بعد بابابزرگ آغوش باز کرد بغلم کنه؛ خودش کنار ایستاده بود داشت به وضعیت پیش اومده میخندید. یه جمله ترکی به بابابزرگ گفت ایشون از ابراز لطف پشیمون شد. بعدا پرسیدم چه جوری رفع بحران کردی انگار به بابابزرگ گفته بود خانوم سرماخورده مریضه شما هم مبتلا میشی. چقدر خندیدیم به روشش برای رفع بحران.