۵ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

زیباترین عبوری که دیدم

در معیت فرشید رفتم دفتر وکیل محترم پرونده.

از دفتر که اومدیم بیرون اومدم سوار ماشینم شدم و به عبور فرشید از خیابان نگاه میکردم. یک سال و نیم گذشته اما این خاطره هنوز در ذهنم تازه هست : بیست روز بود نیمه جان روی تخت I.C.U بودم و همه رو از پشت شیشه می دیدم. فرشید گان و لباس و کلاه پوشید وارد شد و کنار تختم ایستاد و بغلم کرد. حتما میدونست بغل کردن بیمار کرونایی خطرناکه اما بغلم کرد گفت فاطمه خونه ی تو هستم تا بیای؛ خونه م نمیرم تا برگردی. اشکش ریخت روی صورتم.زیر ونتیلاتور بودم و دستهام دیگه حرکت نداشت و با مرگ همبستر بودم. این رو از رفتار دکتر می فهمیدم. فرشید حتی اون روزها دور نرفت و کنارم موند. اون لحظه رو اون آغوش رو و خطرکردنش رو هرگز نمیتونم جبران کنم. یک عمر بدهکارشم.

نامهربان من کو*

امید گفت: ازدواج یعنی از یکی بخوای مهربونت بشه و تو بهش بگی میخوام مهربونت بشم.

میخواستم بگم ازدواج بین ما بی معنی هست ولی بیا مهربونم باش؛ مهربونِ من هم باش. چرا میگفتم وقتی نامهربونیش هم خریدار داره. 

گفت فاطمه مکالمه من و تو رو هرکس بشنوه فکر میکنه دیوونه ایم. یادم اومد کنارش دیوونگی رو هم دوست دارم.

دیدمش گفتم منم نشناخت او*

گفتم: دلم گرفت ازم عذرخواهی کن دلم نمیخواد حتی ساعتی با دلخوری از شما بگذره.

 گفت: باشه عذرخواهی میکنم اما سوال بود. جواب بده. 

جواب دادم. یادش آوردم چقدر من رو کم داره و چقدر کم دارمش. اخر مکالمه میخواستم بپرسم کِی میای بغلم کنی؟ نپرسیدم. ولی باید بیاد. چای با هل و دارچین و بهارنارنج و گلاب دم میکنم که برسه. میرسه؟ مگه میشه نرسه؛ امیدمه. ناامید نمیشه.

 

 

خواهر برادری یک نسبت نیست؛ یک پیوند است!

دو ساعت دو تایی با امید پشت تلفن گریه کردیم.

آخرش گفتم مراقب خودت باش امید؛ 

جواب داد: منم دوستت دارم فاطمه.

هشدار مهم

آدم ها خودشون سیگنال میدن چقدر لازمه جدی گرفته بشن.

حواستون به اینها باشه.