درونِ ما ز تو یک دم نمیشود خالی*

گفت منو حلال کن

هنوز این آخری رو روی گوشیم دارم.

میخواستم بگم تو خودت تصمیم گرفتی خودتو حروم کنی؛ از دست منم کاری برنمیاد.

نگفتم.

دلتنگی مثل نیش مار هست یا تیغ ماهی مثلا.

گلوی آدم رو نیش میزنه؛ میسوزونه بعد تویی و زهر...تویی و درد.

اون بیرون کسی خبر نداره درون تو چی میگذره.

میخوام تو رو چند ساعت برای خودم بخرم.

حالم بده و به حالِ بدم حق میدم.
خسته ام و خستگی خودم رو درک میکنم.
زمان میدم به خودم...چیزی که تو هرگز به من ندادی.
یادت میاد میگفتی گرفتارم بفهم منو؛ بچه نباش!
کنج دلم اون روز زخم شد و دلم نمیخواد هرگز خوب بشه
دارم دوره درمان رو طولانی میکنم نشون بدم تو خیلی بد کردی.

خوب بود گاهی خودمان را نشنیده بگیریم

احساس بی فایده بودن میکنم به شدت!
یک ساعت و نیم وقت گذاشت قانعم کرد این طور نیست ولی یه چیزی مثل نیش مار ته دلم رو میگزه که یه کم به درد بخور و مفید باش؛ تنبلی نکن! چقدر سستی آخه.

آرزوهاتو بغل کن،تا خدا هست زندگی هست*

شما با طناب های نامرئیت من رو به زمین بستی.
اردیبهشت ۹۷ شد ۸ سال . کافیه هرکس یک انسانِ فهیم و امن مثل شما داشته باشه تا ببینه با تمام سختی ها زندگی چقدر مطبوع و خواستنی میشه...مثل بوی عود که در فضا بپیچه.
*بخشی از ترانه ای که نمیدونم از کی بود اما سیاوش قمیشی خوندن

تو تنها دارایی خودت هستی و باارزشترینش

یک جا باید خاتمه بدیم به گفتنِ : هر غذایی همه خوردن منم میخورم. هرجایی نظر بقیه باشه منم میام .هر ساعتی بقیه راحت ترن. باور کنیم ما همون قدری از نظر دیگران جدی هستیم که شخصا خودمون رو جدی میگیریم.بقیه به ما به قدری احترام میگذارن که ما به خودمون....

جرئت کردم، گفتم

جایی در آستانه ی تموم شدن، در آستانه ی خستگی از شیرجه زدن برای رضایت دیگران دست برداشتم از اینکه مدام دنبال خوشامد و وصل دیگران باشم. تصمیم گرفتم خودم رو ببینم.
به اندازه دوست داشتن، به اندازه بها دادن به دیگران
هدیه ای هست که در سال ۹۷ به خودم خواهم داد.

چرا جرئت نمیکنم به خودت بگم!

صمیمیت بی دلیل و زودهنگام به من ناامنی میده؛ نه لذت.
بی ثباتی در حالات و رفتار آرامشم رو ازم میگیره؛ برای من ایجاد هیجان نمیکنه.
بدم میادگاهی من رو در محبت غرق میکنی اما گاهی نگاهم نمیکنی....کم باش اما همیشه.

از کی میخوای جلو بزنی؟ آدمی که بخشی از تو شده؟

در رابطه هایتان ندوید که او را دنبال خودتان بکشید؛ آهسته آهسته قدم بردارید که بیاید که همراه باشد که خسته نشود.مطمئن باشید هیچ آتشی انتهای مسیر منتظر نیست شما خاموشش کنید.عجله نکنید. وقت بدهید؛ نه که هر تردید و نخواستنی دیدید وقت بدهید؛ نه! عزم کردید با هم باشید وقت بدهید. بگذارید با شادی یکجایی با هم بدوید نه اینکه شما جلو بزنید و بایستید تا "ترسِ از دست دادن" کار خودش را بکند و او را دنبالِ شما بکشد.در روابط رقابت نکنید؛ مسابقه ندهید چون اگر خسته شود و در راه بماند هیچ کدام برنده نیستید‌.

منتظرِ بعدی خواهم ماند*

در ۴ دقیقه و ۳۰ ثانیه چقدر حرفهای مهمی میشه زد. فیلم کوتاهی دیدم با عنوان فوق.
برداشت من از فیلم دریافت غمگینی نبود.
به نظرم چیزی که میتونه برای همه باشه به هیچ کس مسلما تعلق نداره.

کی بود چی شد

نهار دیروز رو با هم خوردیم و از قبل گفته بود نهار مناسبت داره. قرار بود خیلی جدی به من تذکر بده که چرا اولویت اول زندگی خودم نیستم و چرا دیگران انقدر مهمن همیشه؟
پیش دانشگاهی که بودم دوستی داشتم که میگفت فاطمه تو سیاهی لشگرها رو انقدر جدی میگیری انگار نقش اول هستن. باور کنم ده ساله همون آدمم و بهتر نشدم؟