۱۱۲ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

محو کن

فردا میرم به استقبال روزِ چهلم . از هر اتفاقی وقتی چهل روز بگذره رنگ می بازه.

ایستگاه دوراهی

اجازه نده هیچ کس تو رو درباره ارزشمند بودنت دچار تردید کنه.

جواب سوالم تو باشی اگر *

نمیدونم چرا فکر میکنم هر آدمی رو همونجا که آخرین بار دیدم میتونم باز پیدا کنم؛ یا درست تر بگم: جایی که آخرین بار گم کردم. رد و نشون و آدرس و شماره نمیخواد؛ کافیه چشماتو ببندی.

حسن یوسف

ته ریش بود ولی ته ریشی که چند ماه بمونه دیگه اسمش فرق داره. همش میگفتیم کوتاه کن میگفت نه! عمه دید گفت حُسنِ یوسف کامل شده روی صورتت. دوست داشتن چشم های تازه ای به آدم میده برای زیبا دیدن ....

آتشی در سینه دارم جاودانی*

چند قدم یکبار میگفت: چرا هیچ کس ما رو آشتی نمیده؟! به قدری دل تنگ و باشوق این رو میگفت که لبخند می نشست روی لبهام؛ بعد باز می پرسید واقعا چرا آخه؟!

به شیرینی آشتی

گفت میدونی آشتی کِی قشنگه؟ وقتی آدم روبه روت گفت ببخش تموم کنی و شرمنده ش نکنی؛ بعد هم سر فرصت بدون طعنه و تلخی اگر خطایی داشته بهش توضیح بدی. 

موطلایی کوچولو

سگش رو گم کرده بود اومده بود خونه ما گریه میکرد. مامان گفت وضو بگیر سجاده تو پهن کن از خدا بخواه سالم باشه و پیدا بشه. تاپیدا بشه همش نماز اول وقت میخوند. مامان توانایی خاصی داره سیگنال های معنوی آدمها رو فعال کنه.

دوستت دارم مامان

با مامان چند تا فیلم زایمان طبیعی دیدیم . من حالم بد شد مامان تا آخر نگاه کرد. بوسیدمش بغلش کردم گریه م گرفت . پرسیدم چه طوری من رو دوست داری وقتی بخاطر من درد کشیدی؟ چقدر زن بودن/مادر بودن پیچیده و عجیبه.

اراده ی نشنیدن/عزم نگفتن

میفرمودن چقدر خوبه که وقتی ناراحت میشی میتونی نشون ندی. اما خوب نیست. چون وقتی تنش و فشارهای فی مابین رو بی اهمیت جلوه میدی و حرفی از دلخوری نمیزنی کسی فکر نمیکنه کلی کلوخ رو قورت دادی صبر کردی تا فرصت گفتنش پیش بیاد. آدم ها با خودشون فکر میکنن همه چی خوب بود؛ چرا اینجوری کرد!

نام تو را میکند روی میزها هروقت*

روی خاک های زمین تنیس با پا داشتم یه چیزی می نوشتم؛ مربیم اومد! زود خاکها رو به هم زدم نخونه.گفت حالت بده؟ گفتم نه. گفت نگهبان بی اجازه می اومد هوار میزدی که اسلام ترک خورد آقا؛  الان اومد و رفت چیزی بهش نگفتی.سرم انداختم پایین؛ گفتم اصلا ندیدمش که اعتراضی بکنم.