پر از زندگی

سال جدید همه ی تلاشم رو میکنم که پرقدرت تر زندگی کنم و از خطاکردن نترسم.

امسال، سال سخت و خوبی بود. کلی اشتباه کردم که باعث شد کلی چیزتازه یادبگیرم. 

امیدوارم جرئت کنم در سال پیش رو آدم جسورتر و شجاع تری باشم.

به نظر شما چه باید کرد که گذشته در حال و آینده تکرار نشود؟

به گذشته بازنگشتن؛ صرفا برنگشتن به آدم‌های گذشته نیست.

اجتناب از افتادن در لوپ معیوب تله های روانی و عقده هایی که در خودمان سراغ داریم؛ منجر به بازنگشتن به گذشته و تکرار نشدنِ آن می شود.

یادم باشه شخصی سازی نکنم

یه اتفاق جالبی افتاد این چند روز که نوشتنش خالی از لطف نیست؛ 

نماینده ی یکی از ادارات همکار همه ی توانش رو گذاشته بود کار ما انجام بشه و به نظر من این سطح همکاری و پیگیری عجیب می رسید؛ تا اونجا که کلی داستان بافتم در ذهنم. وسط حلاجی  کردن و تحلیل افکارم یادم جمله ی محمدرضا شعبانعلی افتادم: افرادی که عزت نفس پایینی دارن همه چیز رو شخصی سازی میکنن! 

ایشون داشت به شرکت ما کمک می‌کرد؛ نه به من! 

گاهی وقتها نیاز داریم تلنگری ما رو در زاویه درستی نسبت به وقایع قرار بده.

مدیرکل روان انسان ناخودآگاه هست؛ جانشین فرماندهی ناخودآگاه؛ عقده ها

گل و هدیه های روز مهندس یکجا با یه جمله ی به زعم خودم "ملیح" استاتوس کردم‌. بعد با خودم فکر کردم من که در ذهنم این رفتارها رو در دیگران شماتت میکردم و نکوهیده و مذموم میدونستم چرا پس...؟! 

با خودم بخوام روراست باشم دیشب تا حالا کلی فکر کردم این نشانه ی چه عقده ای در من بوده که عیان شده؟ درمانش چیه؟ راه حل ...

اینکه بگم دیگه مراقبم چنین کاری نکنم قطعا درمان نیست؛ مسکن و راه حل موقت هست.

زمانه را به کام من شراب کن*

ساعت از ۳ نیمه شب گذشته و نتونستم بخوابم.

مثل کودکی که در برابر خوابیدن مقاومت میکنه، در عین حال که از خستگی پلکهام داره می افته، نمیخوام بخوابم. شب قشنگیه؛ میخوام تا صبح بیدار بمونم.

تو را بچین و تو را بو کن *

صبح ها دویدن با گروه یه حال خوش غیرقابل وصف داره. 

درست موقع سپیده لباس می پوشم و از پارک بیرون میام.

زندگی به شکلی نگفتنی زیباتر شده. تصویرم در آینه زیباتر شده :) 

* از حسین صفا

کی باورش میشد

وقتی هجده ساله بودم تصمیم داشتم در یک شرکت عمرانی کار کنم که هرچه تلاش کردم مدیرعامل شرکت با استخدامم موافقت نکرد و من ساعتها بعد از شنیدن نتیجه مصاحبه، با امید قدم زدم و گریه کردم. 

امروز واحد رسیدگی فنی بودم که مدیرعامل دیدم . با معاون عمران جلسه داشتن و اتفاقی از مسئول دفتر عمران مشکلشون رو شنیدم.

دنیا بازی های عجیبی داره.

تنها دارایی تو، تو هستی!

لذت بخش ترین دردی که در زندگیم تجربه کردم؛ بدن دردِ بعد از ورزش هست. 

دردی به غایت شیرین که نوید بخش یک روز بهتر هست؛ روزی که حالت با خودت بهتر شده چون برای خودت تلاش کردی.

 

من ماهم و تو ماهی این برکه ی کاشی*

حالم خوبه 

شبیه یه قلعه ی امن که مراقب شاهزاده خانومش هست 

سفر رفتم مهمونی دادم هدیه خریدم به خودم رسیدم

کارتون دیدم غذا و دسر و سالاد و پیش غذا درست کردم

کمد لباسهام رو مرتب کردم

پادکست گوش دادم شعر خوندم 

زندگی کردم.

*عنوان از علیرضا بدیع

نزدیک ترین تجربه ی از دست دادن

مرغ عشق تبسم ۵ ساله ی ما، مرد. ساعت ها گریه کرد.

چون یکرنگ زرد بود این اسم برای مرغ عشقش انتخاب کرده بود.

مامانش که تلاش می‌ کرد آرومش کنه گفت یادته مامانت مرده بود خودت چقدر گریه میکردی؛ منم الان بچه م مرده. تازه مامان شما سنگ (قبر) داره ولی بچه ی منو انداختین زیر آشغالها وقتی مرد.

معصومیت حرفهاش و قیاسش برای اینکه ما غمش رو درک کنیم مسحورم کرد.