۲۴ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

شما کجا حالت خوبه؟

مریم هربار تاکید میکنه روی سوارکاری رفتن من یعنی احساس کرده حالم خوب نیست.

من با اسب روی ابرها سوارم حتی وقتی پرتم کنه یا مربیم باز اون روی مبارکش بزنه بالا؛ باز وسط مانژ سوارکاری حالم خوبه.

حضور قاطع و نامرئی

شبها از محل کارم خارج میشدم و می دیدم یک دسته نرگس زیر تیغه برف پاک کن ماشینم هست. نه کسی اطراف بود نه نامه و نشانی؛ ماشین همیشه حوالی محل کارم پارک بود اما نه یک جای ثابت اما هرجا که پارک میکردم حضور نرگس ها قطعی بود.

سبیلوی مهربان

 

خوشحالم یه جایی از این جهان باهم تلاقی داشتیم

میلادت بر ما مبارک 

خاک نازا

قبرستان هم جای بدی برای قدم زدن نیست؛ خاصه که فضایش باعث میشود آدم ها کمتر تحت تاثیر جو سخنوری کنند.

الحاح الملحین

امشب همکارم جمله ای را از قول سارتر برایم ارسال کرد: 

زندگی آنچه میخواستم به من نداد و به من فهماند آنچه میخواستم چندان مهم نبود.

از غروب دارم فکر میکنم چقدر حقیقت دارد این مفهوم بی اینکه اهمیت داشته باشد گوینده اش پل سارتر هست یا نه

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید

دوران کنکور استاد فیزیکی داشتم که دچار یک عشق افلاطونی درباره ش شده بودم. سالها گذشت و من یک سمت اجرایی در یک دبیرستان گرفتم و همکار ایشان شدم. در دفتر مدرسه که باهم صبحانه میخوردیم با سایر همکارانم برای من تفاوتی نداشت. گذشته در من سقط شده بود و گذشته بود.

آدم اگر همه ی عشق های ادوار گذشته را در جانش ذخیره کند که جا نمی ماند برای هیچ شروع تازه ای. 

تحلیل یک احساس

یکی از بهترین اتفاقات که در خلال جلسات مشاوره افتاده؛ این است که کنش غیرمنطقی در برابر هیجانات منفی بروز نمیدهد بعد یادآوری کند عصبانی بودم. به جای این؛ اعلام میکنه عصبانی هستم‌ و سعی میکند خودش را درک کند و ما را هم همراه کند.

زاویه دید

یادم باشه بعد تراژدی به روایت و تفسیرم از زندگیم اضافه نکنم.

زندگی روزهای سخت داره و زیاد هم داره و خوب منم سرسختی های خودم رو دارم.

پیاده سازی سیستماتیک

امشب در جاده ی منتهی به تهران به نظر ارزشمند یک آشنا فکر میکردم: 

عشق با منه و از منه؛ میتونم با خودم ببرمش هرجا بخوام و پیاده سازی کنم روی هر رابطه ای و با هرآدمی.

به این نقطه که برسید دیگه آدم ارزشمند و قیمتی درونتون رو ملاقات کردید.

رویای سیما

داشت از سیما تعریف میکرد. دختری که یک شب در کودکی خوابش رو دید و تا بزرگسالی دوست خیالیش بود. سیما بعدتر در بیداری میشه دختردایی؛ معشوقی که عشقش رو نمی پذیره...