۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

دکتر سلام

خم شده بود روی میز و داشت پرونده رو کامل میکرد؛ کرواتش پهن شده بود کنار کاغذها؛ یک پارچه ی بنفش آویزان پر از ترمه های ریز رنگی.
بی مقدمه گفت دست نمیدی؟ فکر کردم حتما با من نیست! بعد دیدم اصلا کسی جز من نیست.
بیست ساله اگر بودم حتما میترسیدم اما بی اینکه دستپاچه بشوم گفتم با آقایون دست نمیدم و نشستم به شرح ماوقع.

عصیان نام دیگر آدم است

خدا وقتی آدم را شرمسار و عریان از بهشت راند عصیانگری اش را از او نگرفت 

هرکس در هر زمان و مکانی به هر نام و عنوانی داشت این موهبت را از تو دریغ میکرد به سرعت باد فرار کن و خودت را نجات بده.