۷۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

چندصدهزار

چهلم هم برگزار شد و من نمیدونم چرا هنوز آروم نشدم...

از یک تا چند بشمرم به آرامش برگردم؟!

یک روانشناس

از مزخرف ترین خاطرات زندگیم طوری حرف میزنه که به خودم افتخار کنم. با سینه ی سپر و صدای رسا... دوست نداشتنش کار سختیه و من آدم کارهای سخت نیستم.

در دنیای تو ساعت چند است*

بابا همیشه ساعت مچی دستش بود. مامان که میرفت بیرون با بیقراری به ساعتش نگاه میکرد و میگفت الانهاست که بیاد. مامان که رفت بیمارستان ساعت مچی ش رو باز کرد. حالا به مچ دستش نگاه میکنه و میگه ساعت دستم نیست وگرنه بهتون میگفتم کِی؛ اما میاد. برمیگرده.

پیچیدنی

دلمه ی برگ درست کردم. گفت چه حوصله ای داری تو این شرایط! گفتم کلی وقت داشتم و نمیدونستم با وقتم چه کنم در نتیجه دلمه درست کردم.

جریمه ای به نام زندگی

تصادف بدی کردم. ستون ماشین پیچید.خودم زنده ام و سالم.مقصر؟ منم! 

افسر جریمه م کرد؛ درست نمیدونم چون زنده موندم یا تخلف کردم! به هر حال کسی مجازات رو به تاخیر نمی اندازه.جز تو که همیشه می بخشی.

آثار نوازش

تندیس سخت ترین سیلی که خوردم میرسد به "خدا بیامرزش" هایی که شنیدم. چون یادآوری میکنن واقعا دیگه نیست.

Found it

کاش گم شدن یه کشور بود.میشد برای اقامتش درخواست داد.

نگران بودی اندوه تو خاکم بکند*

گفتم من ایمان دارم باز هم بغلش میکنم.
گفت اگر خدا و آخرتی در کار نباشه چی؟
نمیدونم...شاید هم درست بگه. شاید دیگه همدیگه رو نبینیم.

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران*

مثل یک قطره آب که وقت تابش آفتاب روی زمین بچکه و گم بشه...هرچی میگردم پیدات نمیکنم. 

صبوری

دلتنگیش انقدر وسیعه که میتونه من رو غرق کنه اما دارم تلاش میکنم آروم بمونم.