من ماهم و تو ماهی این برکه ی کاشی*

حالم خوبه 

شبیه یه قلعه ی امن که مراقب شاهزاده خانومش هست 

سفر رفتم مهمونی دادم هدیه خریدم به خودم رسیدم

کارتون دیدم غذا و دسر و سالاد و پیش غذا درست کردم

کمد لباسهام رو مرتب کردم

پادکست گوش دادم شعر خوندم 

زندگی کردم.

*عنوان از علیرضا بدیع

نزدیک ترین تجربه ی از دست دادن

مرغ عشق تبسم ۵ ساله ی ما، مرد. ساعت ها گریه کرد.

چون یکرنگ زرد بود این اسم برای مرغ عشقش انتخاب کرده بود.

مامانش که تلاش می‌ کرد آرومش کنه گفت یادته مامانت مرده بود خودت چقدر گریه میکردی؛ منم الان بچه م مرده. تازه مامان شما سنگ (قبر) داره ولی بچه ی منو انداختین زیر آشغالها وقتی مرد.

معصومیت حرفهاش و قیاسش برای اینکه ما غمش رو درک کنیم مسحورم کرد.

گریزِ دلپذیر

یادم باشه نگذارم کسی کنارم درد بکشد و تحمل کند.

یادم باشه نگذارم کسی به اعتبار دوست داشتن، مدام من را ببخشد.

یادم باشد نگذارم روزی کسی کنار من احساسی را پیدا کند که حالا من دارم؛ اینکه از فرارم خوشحالم و دلخوشم که قرار است دیگر نباشد.

بی درد نفس کشیدن

خیلی خوشحالم؛ خیلی زیاد 

به اندازه ی روزی که دیگه با دستگاه ونتیلاتور نفس نمیکشیدم؛ من دیگه با درد نفس نمیکشم. دیگه با تو نفس نمیکشم...حالِ سبکی دارم؛ امیدوارم روزهای بهتر بیاد. 

جهان دوباره زیبا شده؛ این زمستان به شکوهِ آغوش خودم پی بردم و به خودم برگشتم. رسیدنم به خیر :)

بعدش شاید دیگه نتونی باخودت چشم تو چشم بشی

حفظ رابطه به تاب آوری نیاز داره.

ولی خب مهمه که داریم چی رو تاب میاریم و برای چه هدفی و با چه استدلالی.

و من الله توفیق 

ببخش که دلتنگ نیستم

جدا شدن با فاصله گرفتن و با دور انداختن تفاوت داره.

من تو رو دور انداختم؛ ازت جدا نشدم. طبیعتا هیچ کس دلتنگ چیزهایی که دور انداخته نمیشه.

دودِ درجه ی دو

میدونی ‌‌‌‌فلانی 

من هیچ وقت یادم نمیره که تو رو دارم

تو هم منو یادت نمیره

اما دلتنگیم برای تو رو آدمهایی پر میکنن که ناخن شصت پات هم نیستن. این بده.

چه زود بزرگ شدی

جان و دلم 

من نمیدونم موفق میشم بهت بگم عواقب تصمیمت چیه یا نه؛ اگر دوست ندارم اشتباه کنی نمیخوام حق تجربه کردن رو از تو سلب کنم؛ میفهمم هرکس فقط یک زندگی داره. 

نمیخوام درد بکشی، همین.

زندگی که همیشه درد داره اما من میخوام کمتر درد بکشی. بدون حتی اگر اشتباه کنی کنارتم و آغوشم برات بازه؛ زندگی دکمه برگشت نداره؛ ازدواج تصمیمی نیست که قابل جبران باشه اما من کنارتم اگر حالت با این اشتباه خوبه. هیچ تصمیمی صددرصد غلط یا مطلقا درست نیست. اگر حالت خوبه که چه باک؛ خوشبخت بشی پسرکم. 

از اول، قرار همین بود که به پایان برسد

دی ماه ۳۲ سالگی هم دارد تمام می‌شود.

شناخت یعنی ذهنم تو را فتح کرده

یک جایی از رابطه هست که به رغم دلخوری ها و زخم های عمیقی که از هم دارید محترمانه و نزدیک به خواسته های طرف مقابل عمل میکنید تا از تنش جلوگیری کنید. این از عشق نیست و از بلوغ است. شبیه قضیه حمار در هندسه که ثابت می‌کند حتی آن بزرگوار هم راه کوتاه تر را انتخاب میکند؛ ذهن شما هم از تنش اجتناب می‌کند مشابه کودکی که می داند بخاری داغ است و به آن محتاطانه نزدیک میشود‌‌.