بستنی زمستونی

به ایشون گفتم چند تا دلخوری کوچیک دارم از شما اجازه میخوام مطرح کنم. جواب داد: مگه من بیکارم واسه این چیزها وقت بذارم! شما اصلا میفهمی تو چه شرایطی ام من! 
بعد دیدم خوب بنده خدا راست میگه؛ نمیشه وادارش کنم شنونده باشه. 

مثل بچه ها ماجرا رو پر و بال نده

خوابش رو دیدم بعد کلی از دست خودم عصبانی شدم که به قدری فکرم مشغولِ ایشون بوده که به ناخودآگاهم راه پیدا کرده. شاید لازمه خیلی جدی خودم رو تنبیه کنم.

شیب منحنی

ذائقه م تغییر کرده؛ علاوه بر ذایقه چشایی ،ذائقه ی حسی م هم متفاوت شده.

کنترل درونی

میخواستم اکانت تلگرام پاک کنم. فکر کنم بعد از 12 ماه! بعد یادم اومد روی وبلاگ دچار خوندم این کارها شکلی از جلب توجه کردن هست. فلذا خودم رو مدیریت کردم و از خیرش گذشتم.

محترمانه

حد اعلای ادب را من رعایت کرده ام
تا نشستی در دلم از خویشتن برخاستم*

شما تعمیم بده به زندگی ...

بوی ترشی یکدفعه منو برد! من رو که از بوی تیز سرکه متنفر بودم.فروشنده گفت خانوم تست میکنید؟ در مغازه حس کردم کمی تند هست ولی خریدم آوردم خونه دیدم در مقیاس بزرگتر این تندی باعث میشه ترشی فقط قابل تماشا باشه نه قابل خوردن! 

مبدا قطعی، مبدا احتمالی

آذر از نیمه ی آبان شروع میشه؛ حتی یلدا هم...

مگه دست خودته که پیدا نشی!

می دیدم تلگرام آنلاین هست گاهی میگفتم خوب سلامت هست و کافیه. دیروز دیدم آخرین آنلاین تلگرامش یک ماه پیش بوده و گوشیش هم خاموش و ... . 
خونشون رو در حد کوچه یادمه دل افگار، فکوری، فکری چنین چیزی بود. پلاک هم حدودی یادمه 2،12، 22 ! و سه شنبه صبح میرم ببینم دوست چرا نیست. 

پذیرش

بابا گاهی تذکری حرفی و اغلب سکوت 

بچه تر که بودم میگفتم بابا چرا بی تفاوتی؟

الان که بزرگ تر شدم میفهمم بزرگتری سکوت میطلبه فرصت دادن نیاز داره و نادیده گرفتن خطاها و دوباره با آغوش باز پذیرفتن.

چه طور ندیدم که گاه روی پوست تخم مرغ راه میروم؟*

حقیقت همیشه خوشایند نیست اما نتایج حقیقت همیشه احساس استواری از خویشتن، احساس معقولی از امکانات و یار و همراهی است برای اینکه از زندگی که در حال حاضر داریم به سوی زندگی ای که بیشتر دوستش داریم گام برداریم.
عنوان و متن از کتاب" حق نوشتن"، جولیا کامرون