در قنوتم ز خدا صبر طلب میکردم*

پذیرفتن یک " نشدن" لزوما شکست نیست. 
صبور باید شد...

شکارچی برگ ها

دو تا برگ چنار روی کمدم هست. یکیش اطرافش زرده ولی وسطش هنوز سبزه یکی دیگه نیمی سبز نیمی زرد. گذاشتم کنار به تو برسونم. شکارشون کردم برای تو.

شاخه تیرآهن

صدات که میکنم پژواک اسمت یه چیز محکم برام تصویر میکنه؛ مزه ش مثل امنیته جنسش مثل دیوار.

اسمتو با شیشه کندم پشت دستم*

همیشه دوست داشتم فکر کنم تو از همه بهتری. دلم نمیخواد کسی خطاها و کم کاری های تو رو به روی من بیاره؛واسه همین از تو کم برای همه میگم و زیاد برای خودم نگه میدارم. غیبت های طولانی سالهای بودنت باعث شد وقتی تنهام؛ تو هم با من باشی.

آخ درمانی

خیلی خوشحال بودم که بدون توهین کردن، دارم درباره حس بدم راست میگم. محترمانه اعتراض کردم؛ حرفم رو زدم بی اینکه منتظر باشم کمک کنه حل بشه. قطعا ناراحت شد ولی من احساس قدرت میکردم.

صاعقه زد

همه چی برگشت سرجایی که باید می بود و نبود. گاهی یک اتفاق بد میتونه همه چیز رو به راه کنه. باورش سخته ولی میشه.

شما حق انتخاب داریدتماشاگر نمانید

وقتی سالن سینما رو لحظه اوج داستان ترک کنی؛ ذهنت همیشه داستان رو در اوج تصور میکنه و ادامه میده. بمون که ببینی آخرش چی میشه یا وقتی برو که ایمان داری نقطه اوجش هم ضعف ساختاری_روایی_سینمایی داره. 

اپ گریه

مثل نوزادها که وقتی به دنیا میان باید دو تا بزنن پشتشون تا گریه کنن من آستانه درد رد میکنم اما باز توان و قدرت گریه کردن ندارم. اما خوب خوشحالم که به روی خودم نیاوردم.

زره بی خیالی

دلم برای تابه پیرکس های نشکن که روی شعله میگذاریم به درد میاد! انگار شعله آزارش نمیده اما امشب حس کردم چقدر دوتامون داریم تحمل میکنیم و خودمون رو زدیم به بی خیالی!

رابطه ی رفت و برگشتی

خدایا من ایمان دارم تو وجود داری؛ میخوام بدونم میتونی دوباره به من اعتماد کنی؟