هر شب سختی صبح میشه

نسخه انگلیسی اسناد مناقصه رو داد به من گفت صبح نظرتو بگو؛ گفتم نمیرسم! گفت نمیشه مال سوسنه!

تا صبح بیدار موندم و با کمک گوگل ترنسلیت ترجمه کردم و گزارش نوشتم.

همیشه اونهایی که تونستن ما رو وادار به پذیرش شرایط سخت کنن باعث شدن رشد کنیم.

خانه ات آباد این ویرانه بوی گل گرفت*

من و شما سر دو تا موضوع توافق صد در صد داریم!

دوست داشتنِ مریم و گل های شمعدونی.

زهر عشق

اگر دوست داشتن
به معنای زجر کشیدن است
به معنای تعلق نداشتن به خود
و برده دیگری شدن
نمیخواهم دوست بدارم.
اریک امانوئل اشمیت

فکر کن خانوم اگر باشم چه جوری بهتر است*

قرار شد تلخی های گذشته را تکرار نکنم .

فاصله را حفظ کنم .

سردی و بی مهری نکنم.

همه ی حواسم را جمع میکنم مزه ی امروز از جانم پاک نشود.

This is me

از من آنچه به جا هست تویی

آنچه می ماند تویی

آنچه میرود منم!

به درخشانی ماه

جواب دادم: در یک بحران عجیبم که دارم خوش بینیم رو به همه آدمهای فهیم و دوست داشتنی اطرافم از دست میدم. لطفا تو بهشون ملحق نشو. نمیدونم چی شد که این رو گفتم ولی میتونست باعث رنجشش بشه اما نشد . فقط گفت : چه جوری بهشون ملحق نشم؟

لطفا تقاضای نسیه نفرمایید!

گفت نمیری ببینیش؟ بیمارستان بوده؛ گفتم ببین دوست داشتن یه کارت اعتباریه؛ بخشش شبیه خرید کردن می مونه.
اعتبارش تموم شده؛ با چی ببخشمش؟ گفت با دلت؛ گفتم ایشون با لوزالمعده ش بدی کنه هر بار به اعتبار اینکه من با دلم می بخشم؟ نه خوب نیست.یعنی من اینجوری نمیخوام زندگی کنم.

ملوان زبل

بهار امسال به دلیل حجم کارش بهار سختی هست.سخت ترین بخش این بهار فروردینش بود. فروردین امسال بیش از هر وقت دیگه ای نوشتم؛ زندگی گاهی باعث سایش روح میشه در اون لحظه ها نوشتن کنسرو اسفناج هست و من تنبل ترین ملوان زبل جهان!

خبرت هست که جان مست شد از جام بهار*

بارون بی وقفه می باره .یکباره یاد آخرین مهلت پرداخت قبض آب می افتم از خواب می پرم. چه خوابی می دیدم؟ یادم نیست.نمیدونم چرا دلم میخواد امیلی پولن ببینم ؛ شاید چون به طرز شگفت آوری من و امیلی نگاهمون به جهان یک شکل هست. با اولین برگه ای که نزدیک کیفم پیدا میکنم یک شعر جدید مینویسم و شعر قبلی رو از روی در یخچال برمیدارم؛
من که از آتش دل چون خُمِ مِی در جوشم، مُهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم.

عام المنفعه

امروز یک چای ریخت و گفت فاطمه میخوام وقت بذاری با هم حرف بزنیم؛ دیروز به تو فکر میکردم به اینکه وقف عامی مال خودت نیستی؛ یه روز از صبح بیا پیشم حرف بزنیم! نباید اینجوری بمونی....
یه روزی پیاده رو سیدخندان به زهرا گفتم چرا آقای شرفی انقدر وقف عامه؟ حالا یکی به خودم گفت!