همه لحظه ها رو زندگی کن

مبعث

یعنی خدا هم یک انسان به ثبات رسیده با تجربه های زیستی متنوع را برای کار بزرگش ترجیح میدهد.

در اولویت نبودن

از آدم ها نمیپرسم چرا نیستی، شما هم نپرسید.

تحت فشار مجبورشون نکنیم دروغ بگن.

چون ممکنه بگن مشغله و کار و اینجوری قطعا خیلی بهمون بر میخوره! 

کج دار و مریز/نریز/مریض

هرچقدر تلاش کنید از تجربه های ارتباطی دیگران استفاده کنید خلاقیت ها خلاصه میشه به شکل خاصی از ارتباطات.

نوه عمه م رو که نمیتونم ترک کنم بلاک کنم قهر کنم مثلا هفته ای یک روز هم قراره ببینمش خیلی هم به نظرم از حیث بیخود بودن مشابه خودم هست! حالا اگر این گوشه ارتباط که نمیشه براش نوشت " تو بمان با دگران وای به حال دگران" و حتی نمیشه با فرد مذکور چون رابطه چندان نزدیک نیست گفتگو کرد؛ چه باید کرد؟ قطعا اول باید فکر کرد .

اسکنِ روان

برای دوستی نوشتم که حس میکنم سطحی شدم...

ادا در آوردن حتی ادای یه آدم عمیق و فهمیده ؛ شکلی از ابتذال هست به زعمِ من.

و من الان ادا ام. حتی یه خود سطحی اصالت و برتری داره به یک خود غیر اصیل .

بد بودنِ خودم رو تشویق نمیکنم؛ اما قطعا برای تغییر باید پذیرایِ خودمون باشیم.

زود برگرد

گفتم بخشیدیش؟ گفت آره فاطمه واقعا دیگه بخشیدمش. حتی دلم براش تنگ شده بود.

من از مهربونیت میترسم.از اینکه هربار بغلت میکنم با ترس بو میکشم تو رو که نکنه دفعه بعد تنت گرم نباشه.

ما تو رو توی خاک میکاریم بعد جوونه بزن دوباره برگرد پیشمون.

با شعله ات شب حقیقت نداشت*

رویای تو برای من امروز فقط یک نتیجه است.

سفر سختی بود اما من زنده برگشتم.


بخیه

آن چیز که مرا نکشد لزوما قوی ترم نمیسازد!

گاهی هم زخمی ترم میسازد.

لذت ارضای کنجکاوی

خانوم و آقا فرقی نداره؛ از احساس صمیمیت یهویی امنیت نمیگیرم.

میگه برای عید موهات رنگ کردی؟ خوب عزیزم شما چرا فکر میکنی چون خانومی شماره کفش منو باید بدونی! اگر قرار بود شما بدونی قطعا نظرخواهی میکردم. آخرش هم میگه فاطمه تو دوست داری سکرت باشی! خوب به دوست داشتن بیمارگونه م وقتی منجر به آسیب برای شما نمیشه احترام بگذار.

محصولات جامعه مردانه

خانوم ها بفرمایید سر جاتون!

یکی از وسط جمع میگه ما که خانوم نیستیم دختریم! کناریش میگه دوشیزه.

بعضی ها ریز و بعضی ها بلند میخندند. فکر میکنم این باور محصول نگاه خشن و مشمئزکننده ی مردانه ای ست که روز زن/مادر را از روز دختر منفک دانسته و یک دختر ۱۷ ساله را وادار میکند به چنین خطابی اعتراض کند و به آگاهی اش از رازی که آنها را از زنان جدا کرده شاد شود و بخندد.

خانوم منزوی


وقتی کنار کارتابل ها شعر میگذاشتی باورت نکردم؛ حتی وقتی صبح ها روی میز کارم شاخه گل رز قرمز می دیدم درک نمیکردم ممکنه دوستم داشته باشی.وقتی روز آخر گریه کردی دلم لرزید اما بازم باورت نکردم. الان که یکسال گذشته کم کم دارم باور میکنم مریم دختر مهربونی بود که شعر و گل رو خرج پیشرفت شغلی نمیکرد.