امروز یک چای ریخت و گفت فاطمه میخوام وقت بذاری با هم حرف بزنیم؛ دیروز به تو فکر میکردم به اینکه وقف عامی مال خودت نیستی؛ یه روز از صبح بیا پیشم حرف بزنیم! نباید اینجوری بمونی....
یه روزی پیاده رو سیدخندان به زهرا گفتم چرا آقای شرفی انقدر وقف عامه؟ حالا یکی به خودم گفت!