پلِ همت

 گفتم به جای جشن عروسیم میرم هند. مامان گفت نشستی یکی ببرت هند! خوب خودت حالا با تور برو. درست گفت مامان.خودت برای خواسته هات همت کن.

حالِ غایب

در خاطرات غلت نزنیم. چه موفقیت و چه شکست. مهم این هست که الان چی هستیم و چی داریم.

کلیدهای خونه صدای خوشبختی میده

هر روز بیشتر قدر کلیدهای خونه رو میدونم. آدمها از هیچ پلشتی ای ابایی ندارن.به هر بدی ای ناخنک میزنن بی ترس از دست رفتن اعتبار و آبرو .

همدلی با سوخته ها

من همه ی بازنده ها و طردشده ها رو درک میکنم. حتی آرش ظلی پور.

آزموده

تازه تازه دارم متوجه میشم چقدر خطاست به شکل پیش فرض بدون آزمودن روی فهم آدمها حساب کنیم.

دانشمند کوچک

ترنم امروز پرسید گُشباب و لیوان از چی درس میشه؟ گفتم شیشه چینی ملامین سرامیک. گفتم اینا شی یه؟

نمیدونم وقتش هست یه روز ببرمش یه کارگاه رو ببینه یا هنوز زوده.

آهو را به دست خود اژدها میکنیم

از بداخلاقی و طعنه زدن و غر زدن های خودم بدم میاد. دیگه نمیشه جهان فاسد مردم را بریزم دور؛ چون خودمم جزو همون جهانم.

نه بخشیدنی

امروز ترنم سه سال و نیمه رو دعوا کردم.

احساسم به خودم میدونی چیه؟تنفر.

چهارمین بار بود دعواش کردم؛ و آخرش منو بوسید و خداحافظی کردیم. اصلا یادش نموند.

هویدا،کبریت و چند حقیقت دیگر

کلید اگر نداشت که نمیتونست این همه در رو قفل کنه. احساس گوسفندی رو دارم که قسمت بار یه نیسان آبی نشسته و میدونه راننده داره میفرستتش ته دره و امیدواره راننده به خاطر سلامتی ماشین خودش هم شده ، جون گوسفندها رو تضمین کنه و به مسیر اصلی برگرده.

مسیر مستقیم مسدود است*

همه چیزهای که برای خودت چیده بودی با ده پونزده سال کار بهش میرسی حداقل دو برابر دورتر شدن. جنگ خاصیتش همینه؛ اوضاع رو مبهم میکنه و هیچ کس نمیدونه زنده بیرون میره یا نه. فقط وضع ما از جنگ هم بدتره؛ چون شرایط بیرونی ظاهرا خوبه و مجالی برای سوگواری دسته جمعی نیست.