۱۲۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

ماندن در صندوق

بحث کردن ( نه جدل کردن؛ بحث به معنی گفتگو) همراه با پذیرش این ریسک هست که شما خودتون رو در معرض قانع شدن یا تغییر عقیده و شک کردن به وضعیت فعلی قرار بدین. برای اجتناب از چنین ریسکی طرف بحث رو خاطرجمع کنید به مقصودش رسیده و نیاز نیست تلاش بیشتری انجام بده. البته روش رندانه و شاید حتی شیادانه ای باشه و این خطر رو داره که به اشتباهات و جهلتون آگاه نشید.

دعاگویان

رفته بودم داروخانه نسخه رو بگیرم یه آقایی اومده بود رنگ مو بخره گفت خانوم ببخشید به نظر شما چه رنگی به من میاد؟ نمیخوام معلوم بشه رنگ کردم.یه ترس کودکانه ای داشت گفتم رنگهای گروه n به طبیعی نزدیک تر هست رنگ موهای خودتون بگیرید معلوم نمیشه فقط سفیدها رو میپوشونه. تشکر کرد کلی هم دعام کرد.راستی ما چرا از نشونه های پیری میترسیم؟!

روزت مبارک

پیامک فرستاده نمیخوای تبریک بگی روز خبرنگاره! همه به من تبریک گفتن!

خوب میخوام با همه برات فرق داشته باشم؛ تبریک نمیگم !

درس امروز؛ وابستگی

گفت فاطمه وابسته نشدن یه قدرت محسوب میشه.
حتی همسرت؛ فرزندت، همه.
نه اینکه انقدر یکی نزدیک باشه که وقتی بره یه تیکه از تو رو ببره.
مریم چه معلم سخت گیری هست برای من.

پوست انداختن

سیزده ایستگاه در مترو بودم و دوبار خط عوض کردم.قبل از سوار شدن به مترو یه آقایی رو دیدم وقتی هم پیاده شدم پیاده سمت خونه میرفتم در انعکاس شیشه یک ماشین دیدمش! تا این حد هم مسیر بودن واقعا طبیعی نبود. ایستادم؛ نگاهش کردم. آقای محترمی به نطر میرسید.نزدیک اومد سلام کرد گفت میشه قدم بزنیم؟ یه درخواستی داشتم.
اگر چند سال پیش بود یک جواب دندان شکن میدادم و میرفتم. دو سه دقیقه به حرفش گوش دادم فقط گفتم قبل از مترو جلوی عابربانک هم میپرسیدین جواب میدادم لازم نبود چنین مسافتی دنبالم بیاید. خداحافظی کردم و تمام.

تو جزو دارایی های منی

شوق زندگی داشته باشیم؛ حتی اندازه ی ادا.
تلخی ها رو زندگی کردن عادت میشه ...

تو چشم من شیرین ترِ خواب تو از بیداری ها*

صدای نفس هات

قفسه سینه ت که بالا و پایین میره وقتی خوابی

حرارت بدنت وقتی روی ۳۷ هست

درجه کیفی زیر صفر

نشستم دارم کنار بیمارجان که طبیب دل مجروح ماست سریال شبکه ۳ رو می بینم. خانوم روانشناس میفرمایند من نمیخوام به ارغوان قرص و دارو بدم و لازمه خودباوریش رو تقویت کنیم.

نویسنده سریال رسانه ملی نمیدونه: روانشناس دکترا هم بگیره نمیتونه دارو بده! و روانپزشک مشاوره نمیده!

تو را از خواب دوست تر داشتم

تابستان ها زیر سایه شاخه های درخت انگور که سقف بخشی از حیاط بود میخوابید.من بعد از نماز صبح بالشتم رو برمیداشتم بهش می پیوستم. با چشم بسته وضو میگرفتم که خواب از چشمم نره، باد خنک دم صبح صورتم رو می بوسید که دوباره خوابم می برد. صبح بیدار میشدم می دیدم رفته سرکار. فکر میکردم از یه امتحان مهم جاموندم؛ از بدرقه کردنش وقت رفتن.

از هیچ ساختن

پیمانه های مختلف شیرینی پزی هدیه گرفتم.دوست دارم یاد بگیرم شیرینی نخودچی درست کنم. یاد میگیرم. آشپزی خلق کردن و زایشه. مثل نوشتن ساز زدن نقاشی...خلق کردن حس قدرتمندی داره؛ چه مجسمه سازی چه آشپزی.