ممنون که درِ جهنم را بستی

اگر دفعه اول می دیدم با خانومها دست میده یا اهتمام داره به استفاده از کروات قطعا به نظرم آدم بیخودی بود! من دنیا رو به آدم هایی که شکل من بودن و نبودن تقسیم میکردم. از کجا میدونستم آدمی هست که بدی های دنیا رو در نگاهم کوچیک میکنه. سایه تون از سر دنیا کم نشه الهی:)

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست*

صندلی عقب ماشینش حافظه کوتاه مدت زندگیش بود.آخرین کتابی که میخواند، کارت گالری نمایشگاه نقاشی که رفته بود یا بروشور تئاتری که دیده بود و ... . هر وقت قرار داشتیم اول در کوچه ماشینش را با جغد کوچکی که زیر آینه آویزان بود پیدا میکردم از صندلی عقب حالش را میخواندم بعد به دیدنش میرفتم.

*عنوان از هوشنگ ابتهاج

شش دی نود و پنج

تا نشستم گفت کات کردین؟ گفتم نه! فقط دیگه نمیتونیم حرف بزنیم.
گفت چرا دست و پا میزنی اسمشو عوض کنی. کات کردین دیگه!

natural

از آدم ها نسخه های ادیت شده نسازیم. فرصت بدیم خودشون باشن؛ ظرفیت و سطح پذیرشمون رو بالا ببریم .درباره دیگران محکم و قاطع نظر ندیم. خیلی از ارزش گذاری های خوب و بد محصول سلیقه ست و صحت چندانی نداره.همه مثل همیم.

جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد*

میگه عزیزم نمیخوام تخطئه شخصیتیت کنم اما قاطی کردی! بعد میپرسه ناراحت شدی؟ میگم سعی میکنم همه حرفهاتون رو جدی نگیرم؛ فقط بعضی مهم ترهاش.... میگه ناراحت نشدم از حرفت؛ شبیه یه فاتح حرف میزنه.
*عنوان از سعدی

چاره ای کو بهتر از دیوانگی*

به رغم همیشه که حواسم به انگشت های بلند و کشیده اش بود این بار با دقت به چشمهاش نگاه کردم. خسته بود ولی انضباط شغلی را به تمامی رعایت میکرد. دلم میخواست بزنم روی شانه اش بگویم بیا بیرون ازین شغل . قلمی سازی رنگی به دست بگیر پیش تر از آن که دستهات حیف شوند.
*عنوان از مولانا

زن ها و مردها

"رقص مادیان ها" ی استاد چرمشیر رو میخوندم و با خودم فکر میکردم ما هنوز هم همین شکل زندگی میکنیم حدودا .
چقدر خوب آینه گذاشته بود تا تمام قد ببینیم خودمون رو.

دانسته ام غرور خریدار خویش را*

علاقه و ارادت داشتن یه مسئله ی جداست از تابعیت محض و عروسک بودن!
دوستت داشتم و دارم اما این به معنای سپردن خودم و زندگیم به شما نیست. کنارم باش.بگذار خودم راه برم جای من تصمیم نگیر چون من در عین احترام و علاقه راه خودم رو میرم.
*عنوان از صائب تبریزی

سوم دی

ببخشید که عصبانیت کردم.میدونم خیلی آگاه تر و فهمیده تر از منی ولی من درباره زندگی خودم حق انتخاب دارم که اشتباه کنم. حتی به نظرم کارم اشتباه نبود فقط کمتر از راه حل شما درست بود.یه جایی باید باورم میشد زنده ام اونجا که بالاخره مخالفت کردم با شما که برای من بسیار مهمی.

ناخدا

پرسید حالت بده چیکار میکنی؟گفتم چند ساعت میرم پیاده روی یا کوه. وقتی برگردم حالم بهتره.گفت آفرین داری درست میری همین فرمون برو جلو. سیستم رمانتیک بازی های گل درشت رو دوست ندارم وگرنه میگفتم همه تلاشمو دارم میکنم که شما من رو با حال خوب ببینید؛ میگفتم فرمون دست شماست نه من:)