connecting

در ترافیک قفل عصرگاهی غیبت تلگرام به صورت آدم زل میزند!

بازی با جناس تام

میگم حواست باشه از چینی فروشی رد نشیم.

جواب داد: الان همه جا چینی فروشیه! شما دنبال چی هستی!

به همین سادگی*

میگه سردمه گرسنمه هیچ کس نیست باهاش بازی کنم آخه چرا من انقدر بدبختم.اولش سعی میکنم درک کنم ولی وقتی از سه تا دلیل اول نتیجه میگیره بدبخته نمیتونم جلوی خنده م رو بگیرم! ناراحت میشه از خنده ی من.

بغلش میکنم حرف میزنیم حالا دوتامون می خندیم. دارم فکر میکنم ما آدم بزرگ ها هم با دلیل هایی به همین سادگی احساس خوشبختی و بدبختی میکنیم!

راه حل

هر وقت میگم حالم خوب نیست میگه فول تایم کار کن اونطوری وقت نداری انقدر فکر کنی! اوج بد بودنت اینه که خسته میشی اما در کل حالت خوبه.

فرض محال که محال نیست

اثبات اینکه شما هر جا بوسیله دوربین های راهنمایی رانندگی جریمه شدی؛ حضور نداشتی گاهی به اندازه اثبات عدم حضور در صحنه یک جرم سخته! به این دلیل که همه فکر میکنن دوربین که با کسی خصومت نداره بی دلیل چیزی ثبت کنه.آدرس ها رو روی گوگل سرچ کردم دیدم یعنی حتی مکان مذکور بلد نبودم اما از چراغ قرمزش رد شدم!

برق دولت که برفت از نظرم بازآید*

روی در یخچال با مگنت شعر حافظ زدم. گاهی که دور خودم می چرخم و کارهای آشپزخونه رو انجام میدم چشمم به در یخچال می افته ؛ بعد دیگه نمیتونم لبخند نزنم. حالم خوش میشه.

*عنوان از حافظ

بوسیدن کاکتوس

دوری از بعضی ها مصادف هست با آرامش روح و ذهن. حالا همیشه که نمیشه دور بود؛ پس چه کنیم؟ یاد میگیریم حتی در کنارشون خودمون رو در معرض اونها قرار ندیم. سخت که هست اما چاره جز این نیست.

خسته ام مثل درختی که از آذرماهش*

کبک ها مبلغ سبک جالبی از زیست هستن؛ همین اصطلاح سر در برف کردن.
وقتی نمیتونیم راه حل پیدا کنیم و مشکل انقدر بزرگه که دو نسل قبل تر و سه بعدتر از ما رو می بلعه بهتره یه برفی پیدا کنیم که فقط افق دید ما رو تامین کنه ولو اینکه راهگشا نباشه.
*عنوان از فاضل نظری

جایی برای ممکن شدن

یکی از نشانه های خوشبختی از نگاه من این است که شخص با مجموعه ای از ایده های عملیاتی و فازبندی شده شهر را به مقصد روستایی کوچک ترک کند. و من مطمئنا روزی به این سطح از خوشبختی دست خواهم یافت.

پس و پیش

کاش سال ۱۳۲۰ بود. چادر گلدار سر میکردم با کاسه چینی گل سرخی که پر از آش رشته نذری بود و روی آن را با پیازداغ و نعناداغ و کشک تزیین کرده بودم می آمدم در خانه شما. تو در را باز میکردی کاسه آش را می بردی و چند دقیقه بعد کاسه چینی را با چند شاخه نبات برمیگرداندی.

سال ۱۳۹۶ است . گل نذر کنم بیایم به دیدنت؟ :)