بین دو ابرو رو نشونه گرفتی

وقتی یه آدمی رو می بینی کفشش سوراخه بهش میگی:رفیق! کفشهات؛ یه سوراخ بزرگ داره؟!

اینکه از یکی بپرسی هدفت از ادامه زندگی/ازدواج/بچه دار شدن و ... چیه دقیقا داری همین کارو میکنی؛ همین قدر شلیک بدی هست . تصمیم های بزرگ آدمها رو واسه خودشون با شفافیت واکاوی نکنید چون درد داره و زخمی زدین که ترمیمش رو بلد نیستید.

آنچه می بینند، آنچه هستم۰

حس یه حجم پلاستیکی رو دارم که در مجاورت حرارت قرار گرفته باشه.

گوشت کوب برقی

گفت: زن بره سرکار دنبال یللی تللی بعد بچه تو مهدکودک بزرگ بشه؟

در یک جمله بخشی از جهان بینی ش رو افشا و تشریح کرده بود.

باید تشکر میکردم ازین بابت و کردم.


قدرت هاضمه ذهن

پرسید: ببخشید خانوم شما از حاشیه تهران هستین؟ حیرت زده نگاهش کردم.

گفت یعنی منظورم اینه که...من من کرد؛ باز گفت: شهرستانی هستین؟

حرفش را خواندم؛ گفتم چی شد این سوال رو پرسیدین؟

گفت صورتتون و لباسهاتون همیشه ساده ست. فکر کردم شاید تازه اومدین تهران روتون نمیشه آرایش کنید!

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم*

از خودم می پرسم تو چرا انقدر خوبی؛

و هیچ دلیل قانع کننده ای پیدا نمیکنم :-)

*عنوان از سعدی

سری که بر سر گردون به فخر می سودم*

همه ی شعرهایی که حفظ بودم با تو به کارم نیامد؛ ولی وقت خستگی و عصبانیت و کلافگی از تو شعرها به دادم رسید؛ حتی وقتی شاد از بودنت بودم و گفتنی نمیشد شعر بغلم کرد. ابروهایت که گره میخورد با خودم میگفتم" خودش قهر کرده خودش آشتی کنه" اما یاد سعدی می افتادم که گفته جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد...یادآوری میکردم وقتی که قهری فقط مال خودت نیست. وقتِ منم هست و من دلم نمیخواهد قهر حالمان را بکشد.
*عنوان از حافظ

گفتی غزل بگو چه بگویم مجال کو*

وقتی حالم بده تماس میگیرم با تو حرف میزنم؛ وقتی از فهم آدم بزرگ ها و البته از خودم ناامید شدم با تو حرف میزنم.

هر چی که بگی حتی اصوات نامفهوم باز تو شنیدنی ترین صدایِ جهانی. شبیه صدای قلب که نویدبخشِ ادامه ی حیاته.

*عنوان از دکتر قیصر امین پور

مرخصی بدون حقوق

گاهی انقدر خسته میشم فکر میکنم کاش میشد زندگی رو رها کرد و رفت مرخصی؛ جایی غیر از این دنیا.

دل است دیگر

دوست دارم به همه بگم دارم میرم یک هفته دوبی؛ واسه هیچ کس هم سوغاتی نمیارم.اونجا هم سرم شلوغه تماس نگیرید چون جواب نمیدم. همه هم پشت سرم بگن فلان فلان شده اونجا سرش گرمه.

بعد به جای دوبی برم نجف.

معنیِ خانه

گسترش جوامع نبود که کوچ را از رونق انداخت و مردم را یکجانشین کرد. مرد میتوانست روی هر تخته سنگی بخوابد. هر جا آذوقه و میوه و شکار بود بماند. اما حوا آمد و مرد دیگر آدم سابق نشد.به ساعتش نگاه میکرد و اشتیاقِ به خانه رفتن داشت.قبل از حوا در بود پنجره بود دیوار بود اما اینها همه بی او نامش خانه نبود.