سوال جلسه خواستگاری

اگر در آسانسور فقط شما باشید و آسانسور دوربین نداشته باشد؛ در طبقه ای مردی سوار شود پیاده میشوید یا خیر!

خدایا خودت ما را از شر خودمان حفظ بفرما.آمین

ابر می بارد و من میشوم از یار جدا*

ماه رمضان و تابستان بود چشمهام داشت از تشنگی سیاهی میرفت. پله های مترو را که آمدم پایین صدای همایون شجریان در فضا می رقصید: ابر می بارد و .... آن روز رقصِ غمگینی بود.
امشب صدای آهنگ انتظار گوشی استاد را که شنیدم همان صدا بود اما دیگر باردارِ غم نبود.

گذشته های نیامده

آن روز صبح روی کانال تلگرام صابر ابر خوانده بودم که با تمام وجود دوست بدارید و زندگی کنید که هیچ حضوری ابدی نیست.این را نوشته بود یا چیزی شبیه این.
فردوسی پیاده شدم سپهبد را رو به شمال میرفتم تا به سمیه برسم؛ کلید در کیفم آواز میخواند و به تو فکر میکردم.به همین راحتی ۷ ماه گذشت از آن ابدی نبودن؛ از تمام شدن.

برای دلتنگی هایی که پاک شد

دیشب نوشتی فاطمه دلم برات تنگ شده؛ بعد پیامت رو از روی چت تلگرام حذف کردی.

جواب ندادم؛ به دلتنگی که پاک شود چه جوابی میشود داد جز سکوت.

هستی و می مانی

هر کس باید تو زندگیش یکی شبیه شما داشته باشه؛
که نور باشه وسط تاریکی
که حتی اگر دیر به دیر و کوتاه اما به وقتش باشه.
الان باز هم دوری و دیدنت مقدور نیست اما حقیقت اینه که هیچ کس به اندازه شما با من نیست.

از خودت کوچ نکن

عشق بردگی مسالمت آمیز نیست؛

با این سیستم پیش میری بعد چند سال برمیگردی پشت سرتو نگاه کنی خودتو نمیشناسی.

میری جلوی آینه خودتو نمی بینی.

عسل

من هیچ وقت نفهمیدم تو کی بودی؛ راستش نخواستم بفهمم.چون نظم ذهنم به هم می ریخت.
فقط یه سایه از حضورت داشتم. خانوم جوانی با موها و ابروهای رنگ شده بلوند و کوتاه قامت و ظریف که بلد بوده کردی برقصد! شاید هم ترکی ...

امروز

6 صبح بابا اومد بالای سرم بی مقدمه گفت پاشو بچه بجای خواب من و مامانتو ببر قم!

بعد 7 صبح وسط جاده گوش میدادم خبر داری یا نداری دوست دارمِت.... شب که رسیدیم بابا خیلی معترض گفت تو که جوونی ولی من و مامانتو خسته کردی با این برنامه روز تعطیلت! :-)

صدا

تجربه های ناصح اگر خوب بود به کار خودش می اومد و باعث اصلاح خودش میشد.

وقتش رسیده از درون خودمون رو بشنویم به جای اینکه مدام گوش به زنگ آلارم های بیرونی باشیم.

کارگاه بازیگری

هر روز ۸ ساعت باید نقش یه آدم قاطع، جدی، مقید به نظم و سخت گیر رو بازی کنم.

یه تئاتر بدونِ استیج؛ با تماشاگرهایی که باید نقش رو باور کنن و جزوی از نمایش بشن.