۱۱۲ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

زنان در برابر چشم انداز آینه

عنوان پست نام کتابی از هاینریش بُل هست. جایی از کتاب یکی از شخصیت ها میگه : هرچیزی که نشه ثابتش کرد که دروغ نیست.
فکر کنم لفاظی نیست و راست گفته.

و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم*

گریه کرد بردمش یه گوشه خلوت بغلش کردم.
داشتم با التیام بخشیدن به ایشون خودم رو بغل میکردم؛
فاطمه ۱۷ ساله رو که فکر میکنه خیلی بزرگ شده اما خیلی ناتوان...
گفت خانوم دعا میکنید؟ یادم اومد ممکنه خواسته ما خیر ما نباشه.
خدایا ما رو با خودت به تفاهم برسون که با اونچه خیر هست دل ما رو به دست بیاری.
*آیه ۲۱۶ سوره بقره

دوری اسم یک فصل است

نگین من و تو هر چقدر دعوامون بشه و تو سر و کله هم بزنیم؛ بازم آشتی میکنیم همه چی یادمون میره.یادآوری این موضوع باعث میشه یه بارم دلمون بخواد قهر موندن تجربه کنیم. تجربه ای که انقدر ادامه دار میشه که دیگه دلمون نمیخواد برگردیم.
از سپهر

بر من باد به صبر

گفت مهر شرکت میدم بهت؛ هر جا صلاح دونستی مناقصه شرکت کن کار بگیر. فقط تامین ضمانتنامه بانکیش با خودت.

از لطفش تشکر کردم ؛ گفتم محبت بزرگیه نمیتونم بپذیرم. دنبال کار میگردم.

بدهکار خودت نباش

پست قبل را نوشتم که چی بگم؟ بخش اعظم غم بعد از جدایی به عذاب وجدان کارهای نکرده ربط دارد وگرنه وقتی در حیات و حضور آدمی هرچه توانستی را کرده باشی؛ آن وقت مرگ یا هر شکل جدایی دیگری در حد آخی رفت! در آدم اثر میکند و نه بیشتر.

یک خواب طولانی

عید اولین سالی بود که دایی مامان فوت کرده بود. زن دایی خانه ما مهمان بود. دایی و همسرش از آن عاشق های دهه چهل بودند؛ از آن ها که کل فامیل عکس های دو نفره شان را داشتند.
مامان از خاطرات دایی تعریف میکرد؛ حرفش که تمام شد زن دایی گفت انگار همه با هم صحنه های یه فیلم رو تماشا کردیم؛ هرچی فکر میکنم انگار هیچ وقت نبوده. باور نمیکنم چهل سال کنارش زندگی کرده باشم؛ شاید فقط خوابش رو دیدم همه ی این سال ها.

من که حیران ز خیالات توام*

اسباب کشی کردن به خونه جدید. گفت حمام هنوز سیستم گرمایشی نداره.
گفتم فدای سرت. استنبلی می گذاریم توش هیزم می ریزیم گر بگیره بعدم سیب زمینی کبابی و بلال... گفت تو خیالپزدازیت خوبه واقعیتت یه کم می لنگه.

تقصیر من نبود

به بیان مختصر، موفقیت را به خود نسبت میدهیم و شکست را به عوامل بیرونی.این همان خطای خدمت به خود است.

از کتاب " هنر شفاف اندیشیدن"

شیرین ترین ها

از گالری شیرین اومدیم بیرون؛ در پیاده روی سنایی قدم میزدیم مامان تماس گرفت گفت بیاید خونه باهم فوتبال ببینیم.
اجابت کردیم.حالا هیچ کدوم فوتبالی هم نیستیم ولی خوش داشتیم کنارش باشیم.

معلم سابق

بیشتر از اینکه طرف مشورت باشم در معرض آزمایش بودم؛ گفت کدوم یکی به نظرت مناسب تر بود؟

فرم ها رو نگاه کردم گفتم یکی از آدرس ها جنوب شهر بود. به حقوق این کار نیاز داره. هرچی هم بلد نباشه بهش یاد میدیم.

گفت این چه ملاک هایی یه برای استخدام؟! عمیق و دقیق بررسی کن نظر بده.

کم سن بودم اما کنارش یاد گرفتم مدیر خوب قاطع و منطقی هست و منعطف اما انعطاف پذیریش از سر احساسات نیست.