۱۰۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

میخواهم برای تو خسته شوم*

کیسه ی سنگینی را پیاده به عزیزی رساندم.

خیلی خسته ام کرد.

عزیز گفت: چرا با ماشین نیامدی؟

گفتم: میخواستم برای تو خسته شوم.

* عنوان و متن از اردشیر رستمی

تذکر آیین نامه ای

گفت در حاشیه نباش!
نه که حرفش رو نزنی؛ فکرش هم نکن.

ارشمیدس

دریافتم که خودنمایی منحصرا ربطی به شکل پوشش و رفتار آدم ندارد.
در همین فاطمه ای که ازش حرف میزنم با پیش زمینه رعایت یک حریم عمومی با حضرات ذکور و دقت در شکل پوشش لحظاتی را پیدا کردم که جای خودنمایی نبوده؛ که سادگی خودش را با رفتارش نقض کرده.
دارم از خودفریبی حرف میزنم از خطای دید ؛ از اینکه ممکن است چیزی درباره خودمان فکر کنیم و چیز دیگری باشیم به واقع.

به هم شبیه به هم مبتلا به هم محتاج*

هر وقت همه چی خوبه یکی بین ما و شرایط ایستاده

یکی که داره اوضاع رو کنترل میکنه ترکش های روزگار به روح و اعصاب ما اصابت نکنه

تو همون بودی که بین من و شرایط ایستادی...

صدات همیشه تو گوشم هست: فاطمه زندگی شعر نیست فیلم نیست بزرگ شو دختر!


لطف ها میکنی ای خاک درت تاج سرم*

تو بالِ پروازِ منی
بی تو هرگز نمیفهمیدم دنیا میتونست شکل دیگه ای هم باشه .
پشت هر اشتباهی میشه به تو برگردم و زندگی رو ادامه بدم.
برای من زیباترین مفهومِ جهانی؛ امنیت

قالو بلی

برای بخش های خوب اوضاع این روزها ازت ممنونم
فقط با علم به اینکه مدتهاست اهل و سربه راه نبودم نکنه پشت خوب شدن اوضاع لبخند رضایتت رو نداشته باشم...
ما رو با دوریت امتحان نکن؛ زمینِ دنیا سُر و لیزه ، زمین بخوریم دلهای زخمی مون رو خودت باید آغوش و مرهم بشی.لطفا ما رو به حال خودمون نگذار؛ دوستمون داشته باش نه فقط با رحمانیتت، از رحیم بودنت هم سهمی برای ما بگذار.  همه ی من مال شماست. لطفا اموالت رو رها نکن.ما رو به طرفه العینی باد می بره. سَبُکیم؛ هدایتمون کن که وزن بگیریم زیر سایه ت....

صدای خورد شدن استخوانهامون

حس بچه ای رو دارم که پدر و مادرش رو تو بازار یه کشور غریب گم کرده باشه؛ پر از حیرانی ام.
فکر میکنم مامان بابای مذکور هیچ وقت ما رو به جایگاه خودمون برنمیگردونن...از قیمت هندونه بگیر تا قیمت مسکن همه چیز داره شبیه اون کشور غریب میشه و ما احتمالا رویای یه زندگی ساده و نقلی رو به بهشت می بریم. ما در این مرزهای جغرافیایی میخوایم بچه دار بشیم؛ مرزهایی که دیگه خط فقر یه اسم نیست یه رسم شده. قبلا بیست و پنجم ماه حقوق تموم میشد الان سوم ماه. پول شده ماهی و ما صیاد نیستیم؛ طعمه ایم.
 آدمی که از خونه اش ناامید شده هیچ جا براش خونه نمیشه. رفتن از اینجا آسون نیست.
حس میکنم مشابه اون چه فلسطینی ها در محاصره نوار غزه تجربه کردن رو از سر میگذرونیم.

هرگز نخواستم به داشتن تو عادت بکنم*

دارمت؟
 آره دیگه.
 شادمهر چی میگفت؟ پای عشق باشه عزیزم، خودتم زیاده خواهی.
مگه پای عشقِ؟
نه! دستِ تقدیرِ!

* عنوان را با صدای قمیشی شنیدم

ما بد نیستیم؛ فقط بلد نیستیم

پشت ترافیک همت غرب خروجی مدرس بودم؛ آمپر بنزین روشن بود گرمای هوا خرداد رو مرداد کرده بود.همکارم پشت سر هم تماس میگرفت که منتظریم بیا قراردات رو امضا کن. روی شیشه عقب یه پراید جمله تیتر رو خوندم. فکر کردم دیدم درست میگه.

به زلالی یک دوست

فکر میکردم روی این طرف و اون طرف آب حساس باشه ؛ بین این همه موسیقی سرنوشت شادمهر عقیلی رو دادم گوش بده. انقدر تحلیل ظریفی کرد که حس کردم یک دهه از سنش پیش تر دیده؛ گفت شادمهر خیلی خواهش التماس میکنه آهنگ جدی به قول شما زن و شوهریشم که سرنوشت باشه؛ باز اقتدار یه مرد برای برگردوندن خانومش رو نداره. اقتدار یعنی عصار؛ با غرور و سرافراز از عشق میگه نه ذلیل و با ناله. کاری با شادمهر و عصار ندارم تعبیرهاش به شدت زیبا بود و درک عمیقی بود از ارتباط دوجنس متفاوت. درکی که به ندرت بهش میرسیم .