تفسیر به رای

خویشتنداری یعنی فکر نکنم قبلا زندگیم چه طور بود الان چه طور شده.

خویشتنداری یعنی اهمیت ندم به اینکه ادمها چرا ....

خویشتنداری یعنی فقط خودم رو بازخواست کنم.

اشک صدای اندرون است*

کالبدم بدنم جسمم همون هست که سابق بود. ولی روحم ریزش کرده...

انگار یکی دست و پا داره اما لمس شده  و فلج هست.

یه بخشی از من نیست. احساس پیچکی رو دارم که دیوارش ریخته.

حواسم هست باید به خودم مسلط باشم و از خودم مراقبت کنم اما فرصت دلسوزی و آه و ناله به خودم ندم. 

به قول امیر وضعیت سفید : ( که چقدر شبیه بود احوالاتش به احوالات من) قوی باش مرد! 

سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت

طالب آنست که از شیر نگرداند روی

یا نباید که به شمشیر بگردد رایت

سعدی

احکام شخصی

هر چیزی که تو رو از خودت بگیره 

هرچیزی که تمرکزت رو از روی خودت برداره

میتونی ممنوع و حرام اعلام کنی.

امید

سرم رو گذاشته بودم روی پای داداش کوچیکه فیلم می دیدم خوابم برد.

نشسته تا خودم بیدار شم و بیدارم نکرده...

مهربونیش تن پوشه؛ دلگرمی روزهای استخوان سوز و سرد.

داراترین دوستِ جهانم چون توانسته ام تو را داشته باشم

زهرا رو گمش کردم.

صدای یکنفر در تمام محوطه اطراف غار علیصدر از بلندگوها پخش شد: 

خانوم فاطمه سروری لطفا به روابط عمومی مراجعه کنید. 

فکر کردم چقدر صدای گوینده آشناست.فاطمه سروری هم که منم...

اینها رو نوشتم که وقتی اینجا رو خوند بدونه برام مهمه هیچ وقت گمم نکنه.

خوب ترین آقارضای دنیا

آخرین جمعه ای که باهم بودیم موهام رو بافت.

دستهاش بین موهام می رقصید.

برای 25 مهر

تولدت مبارک همراه 

همراه ترین 

آمدنت 

به دنیا آمدنت 

دنیای من را تغییر داد.

در خود پیچیدن

اشتباهی شماره ی خونه رو گرفتم. یادم اومد کسی خونه نیست.

از آخرین بار که با شماره خونه بامن تماس گرفتن 16 روز گذشته...

هنوزم دلم میخواد پشت خط خونه صدای مامان رو بشنوم؛ تماس که میره روی پیغامگیر بال بال بزنم بگم مامان کجایی بابا شما چرا گوشی رو برنمیداری

اما نمیدونم

شاید دلم این رو نخواد 

من واسه اینکه یاد بگیرم از دلتنگی نمیرم که رو شونه همه گریه نکنم پوست انداختم. فقط کسی که پوست انداخته میدونه چقدر درد داره. زنده زنده پوستم کنده شد و یه اخ بلند پیچید تو تنم در حالیکه منتظر بودم پوست جدید روی تنم رو بپوشونه...این معنی مسلم دلتنگی و ناامید نشدن بود.

سخت و ممکن

بین داستان حسین و ابراهیم ، خدای ابراهیم یک جایی آِغوش باز میکنه و پناهگاه میشه...درست در لحظه ای که آتش بر ابراهیم گلستان میشه اما خدای حسین تا آخرین لحظه ها در سکوت تماشا میکنه.

ایمان داشتن به خدایی که در لحظه وارد عمل نمیشه و نجاتت نمیده...دل سپردن و راضی شدن به اینکه معجزه نمیکنه اما دوستت داره.