اشتباهی شماره ی خونه رو گرفتم. یادم اومد کسی خونه نیست.

از آخرین بار که با شماره خونه بامن تماس گرفتن 16 روز گذشته...

هنوزم دلم میخواد پشت خط خونه صدای مامان رو بشنوم؛ تماس که میره روی پیغامگیر بال بال بزنم بگم مامان کجایی بابا شما چرا گوشی رو برنمیداری

اما نمیدونم

شاید دلم این رو نخواد 

من واسه اینکه یاد بگیرم از دلتنگی نمیرم که رو شونه همه گریه نکنم پوست انداختم. فقط کسی که پوست انداخته میدونه چقدر درد داره. زنده زنده پوستم کنده شد و یه اخ بلند پیچید تو تنم در حالیکه منتظر بودم پوست جدید روی تنم رو بپوشونه...این معنی مسلم دلتنگی و ناامید نشدن بود.