شاید یه روزی دیدی تو یه جاده یه آشنا منتظرت ایستاده*

دیشب باهم حرف زدیم. گفتم یه گره مالی دارم به دست تو باز میشه؛ بغض کرد گفت من و تو چهل و شش هزار کیلومتر با هم راه رفتیم؛ از وقتی من نوساخت بودم و تازه از کمپانی اومدم بیرون. گفتم بفهم منو؛ من دوستت دارم. بعد از تو تا مدتی هر پرشیا سفیدی تو خیابون ببینم دلم می لرزم که تو هستی یا نه؛ گفت همتون مثل همید. کارتون که با ما تمام میشه رهامون میکنید. میرید با یکی بهتر؛ گفتم تو لیاقتت بیشتر از منه؛ میخوام با کسی باشی که لایق تو هست! گفت همه وقت جدایی ازین حرفها میزنن. پیاده شو برو. میخوام تنها باشم. دوست داشتنی که به جدایی ختم بشه به درد واشر سرسیلندرم میخوره! گفتم تو خودت میدونی روزهای زوج که باهم نیستیم چقدر دلم تنگ میشه؛ ولی چاره ای نیست...شاید بهتره جدا بشیم.

در آغوش خواب

آفتاب ملایمی افتاده بود روی ماشین اما دو طرف جاده هنوز برف بود. پلکهام سنگین شد ماشین رفت رو این بیل بیلکها که قیژژژ صدا میده و از خواب پریدم. با تمام وجود داشتم با خواب می جنگیدم. خیلی سخت بود.

زمستان

دوری مثل خاک میمونه؛ آدم رو سرد میکنه. یادت به ذهنم قفل نمیشه اما هست؛ گاهی گداری...

قفل شدن حرف اضافه ش چیه؟! به با برای و....


من در لباس "خواه ملال"

حسّ مورسوی بیگانه رو دارم در دادگاه؛ وقتی ازش میخوان ابراز پشیمونی کنه جواب میده: بیشتر از پشیمانی واقعی، احساس ملال و اندوه میکنم.

هزار صبح توانستی و نخواستی اما*

یک وقتی عزیزی تواضع پذیرش خطاش رو داره؛ اما گاهی آدمها چنان در داشته هاشون غرقن که اگر با محبت و ظرافت هم خطایی رو گوشزد کنی باز تو نادانی که حکمت کار حضرت خضر رو فهم نکردی...

از دفتر خاطرات یک فراری

اولویتم ارتباطیم دربازه آدمهایی که مجبور نیستم بپذیرمشون؛ مثلا جزو همکاران یا خانواده م نیستن "رفتار محترمانه" ست. منظورم از رفتار غیرمحترمانه فحش دادن نیست ها!

اگر دوستِ نزدیکم هم باشه، خیلی دوستش داشته باشم، آدم مهمی در زندگیم باشه و ارتباط صمیمانه ای باشه باز وقتی رفتار طرف مقابلم محترمانه نیست از این ارتباط فراری ام.

حل شونده، حلال و چند بررسی شیمیای دیگر

درون هر مشکل بزرگ غیر قابل حلی بخش های قابل گفتگویی وجود داره ؛ بخش های قابل تغییر و قابل حل و محدوده ای که در زمان حال قابل حل نیست.

گهی زین به پشت و گهی پشت به زین*

یادته میخندیدی میگفتی من اگر یک روز دستم رو که از پشتت بردارم با سر زمین میخوری؟ الان دست کی پشت کی هست؟

چی میخوام که ندارم؟هیچی

دلم بلند پروازی نمیخواد. دیگه نه! 

گیرم فکر کنن عقب افتاده ام؛ من همینم. همین معمولی ساده.

رشد

بزرگ شدم که نمیگم خسته ام؛ که میفهمم دست اندازها و پستی بلندی ها بخش هایی از زندگی هست و باید صبورانه از سر گذروند.