دیشب باهم حرف زدیم. گفتم یه گره مالی دارم به دست تو باز میشه؛ بغض کرد گفت من و تو چهل و شش هزار کیلومتر با هم راه رفتیم؛ از وقتی من نوساخت بودم و تازه از کمپانی اومدم بیرون. گفتم بفهم منو؛ من دوستت دارم. بعد از تو تا مدتی هر پرشیا سفیدی تو خیابون ببینم دلم می لرزم که تو هستی یا نه؛ گفت همتون مثل همید. کارتون که با ما تمام میشه رهامون میکنید. میرید با یکی بهتر؛ گفتم تو لیاقتت بیشتر از منه؛ میخوام با کسی باشی که لایق تو هست! گفت همه وقت جدایی ازین حرفها میزنن. پیاده شو برو. میخوام تنها باشم. دوست داشتنی که به جدایی ختم بشه به درد واشر سرسیلندرم میخوره! گفتم تو خودت میدونی روزهای زوج که باهم نیستیم چقدر دلم تنگ میشه؛ ولی چاره ای نیست...شاید بهتره جدا بشیم.