۷۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

ظهر میشود یک ماه

این مدت_یعنی از فروردین تا حالا_کلی فکر کردم به شما...به خودم گفتم دخترجان بدحالیت را ننویس؛ اما بد یا خوب حال من است و ننوشتنم دندان ساییدن است.خشم است و نوشتن ترجمه ی این خشم به غم و تعدیلش به سمت صبر.

توهم منی یا واقعا هنوز هم هستی؟

میدونم داری دعام میکنی بی تابی نکنم. تلاش میکنم اجابتِ دعای شما باشم.

راهِ رفتنی

یه تیکه از من برای همیشه با رفت.
 بخش زیادی از زندگی من بود و اتفاقا بخش مهمش.

فرض محالی ست که ممکن شده

هربار روی خاکش آب می ریزم عذاب وجدان میگیرم که با اراده خودم پروسه تجزیه جسم عزیزترین آدم زندگیم رو تسریع میکنم. فکرش هم دردناکه که من فقط میتونم غمگین باشم در برابر از دست دادنش... مگه ممکنه بشه ما از هم جدا باشیم؟ چه امکان رذیلانه ای.