۷۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

حیف بود 28 سالگیم رو نبینی...

پنج اردیبهشت تماس گرفت تولدم رو تبریک بگه. گفت راستی چرا پروفایلت رو مشکی کردی؟ گفتم از زهرا بپرس.

این جواب رو به خیلی ها دادم. زهرا چند هفته ست داره جور بی حوصلگی من رو برای ارتباط با آدمها میکشه.

ما همه راجعونیم

مسجد بخش سخت ماجرا بود. همه تسلیت میگفتن و به هیچ کدومشون نمیشد بگم این یه دروغه که خیلی طول نمیکشه.مادرم نمیتونه زنده نباشه.

خیلی چیزها قبلا مهم بود اما دیگه مهم نیست

بخش سخت ماجرا اینجاست که دیگه حریم خصوصی نداریم. شصت تا چشم نگاهم میکنن اما رفتم زیر انداز پهن کردم یه کم زیر نور ملایم آفتاب خوابیدم. بعد شعر خوندم براش و حسن ختام برنامه هم یاسین. ولی از نگاه مردم "بیچاره دختره رو ببین" می بارید. البته اهمیتی نداره.

بر خویش مپیچ*

فقط میشه به دنیا خندید بس که هیچ بر هیچ است.

ما را به بوییدن عطر موهات مهمان کن

موهاش رو تازه رنگ کرده بود. بولند دوست داشت ولی گفتم هر رنگی کنی منم همون رنگی میکنم.شکلاتی کرد. گفت باور کن بولند میکردم انقدر سنم رو کم نمیکرد.چقدر خندیدیم. منم راضی شدم به بلوطی و داستان ختم به خیر شد.

من و دل بریدن از تو؟ چه محال خنده داری*

گفتن لباسها رو بدین بیرون باید دلش کنده بشه. همون شب اول گفتن. من گفتم نه. 
اصلا دلش کنده نشده باشه هم اونطوری که محکم روش رو پوشوندین میتونه برگرده؟
میگن دلش اینجاست عذاب میکشه دلش پیش لباسهاشه. دلش اگر پیش کسی باشه پیش منه. منم الصاق میکردین به بدنش که نخواد برگرده. که دل بریدنش ابدی باشه.

صفحه دوم که اسم منم هست باطل شده؟

تموم کردن با تموم شدن فرق داره. بسته پستی ابطال شناسنامه و گواهی پزشک و گواهی فوت نشونم دادن. قبول که شناسنامه پانج شده و نوشتن فوت شد و بخش وفات پر شده اما نهایتا بپذیدم تموم کرده اما برای من تموم نشده. شاید هم تموم شده و باخودم روراست نیستم.

فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت*

هر "جدایی" یک تکه از آدم رو از بین می بره.
آدم یک جایی به خودش میاد و می بینه چیزی ازش باقی نمونده.

یک عمر خستگی

فکر میکردم وقتی عزیزترین آدم زندگیت رو میگذاری چند متر زیر زمین و روی بدن نازنینش رو با خاک می پوشونی دیگه هیچی سخت نیست...چون سخت ترین لحظه ی زندگی رو طی کردی.

اما حالا همه چیز سخته چون به شدت خسته ام.

به مهربانی خاک

ممنون که من رو نه ماه در بدنت رویاندی.