شکارچی پنج شنبه

داشت به خانومه میگفت: تو ریه ی منی؛ بذار از هوای خودم تو رو پر کنم! 
یه آقای حدودا چهل ساله بود؛ من هر هفته ساعت5 که میرم با یه خانوم جدید می بینمش در مسیر کوهنوردی ! 
 واقعا این ریه رو از کسی نشنیده بودم؛ خلاقیتش رو در صیادی تحسین میکنم.

اگر از راه رفتن خسته شدی بدو*

هر وقت میل همایونی به پذیرش بنده بود میرفتم زانوی ادب میزدم در پیشگاهشون میگفتم سلام!
دیشب گفتم ممنون از دعوتت نمیام.
تغییر کردن تنها ویژگی مثبتی هست که انسان بودن رو قابل تحمل میکنه.

خرافاتی بودن هم کم شاعرانه نیست!

میگه دور خودت حلقه آتیش درست کردی ارواح سرگردان بهت نزدیک نشن؟
گفتم آدمها هم کم سرگردون نیستن؛ سرگردون و نزدیک.

اگر مراقب نباشی حتما مبتلا میشی

احساس رضایت دارم از زندگی فعلیم. دلم نمیخواد به ترکیبش دست بزنم؛ میخوام حفظش کنم. بیش از همه در برابر سرماخوردگی !

میدونی چیه*

اذیت نمیشی انقد نیستی؟! 
از کانال آقای سپهر

انواع بغل

رها کردنی که داد بزنی آره رها کردمش اسمش تنگ بغل کردنه؛ حالا تو فرض کن با نفرت!

ادامه مسیر

مترو از دالون های تاریک رد میشد تا به ایستگاه برسه. اگر مطمئن نباشیم به ایستگاه میرسه حتما میترسیم به در و دیوار میکوبیم ناامید میشیم؛ زندگی هم همینه. ما با هم حتما روزهای بد خواهیم داشت. اینکه باعث نمیشه بری؟ هر راهی روزها و ساعت های سخت و بد داره. آدمهایی که کنار هم دوام میارن نه اینکه روزهای بد نداشتن؛ فقط از ابدی شدن روزهای بد نترسیدن و ادامه دادن...

بی اهمیت نبودن با مهم بودن هم معنا نیست

وقتی مهم نیست کتمان نمیکنم اصراری هم ندارم. 

به قول دوستی"شد شد، نشد نشد".

یک قدم نزدیکتر

بعد از 4 سال امشب تونستم به بدنش دست بزنم و نوازشش کنم. خواست دستم رو لیس بزنه اما حس بدی بهم داد. بحث نجس پاکی نیست؛ من از گربه و سگ میترسم. چرا بجای غلبه بر ترسم، نپذیرمش؟

عشق آغاز آدمیزادیست*

هرسال ولنتاین با دیدن شلوغی مرکزخریدها و رستوران ها و کافه ها و ترافیک خیابون ها و اتوبان ها فکر میکنم کاش واقعا شهر این همه عاشق داشت.

*عنوان از هوشنگ ابتهاج