۶۸ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

در زمانه ی بنزین سه هزارتومانی

یه خطای مالی کردم در جابجایی پول ها و یک میلیون و چهارصد از دست داد. تاوان نگرفت حرف درشت نزد حتی اخم نکرد. 

فقط گفت فدای سرت و فقط خدا میدونه چقدر شرمنده شدم از اینکه برادرم چنین صبور با خطاهای من برخورد میکنه.

چقدر مامان بود اون لحظه ها...

دیروز غروب که کلی سیم بهم وصل بود و روی تخت اورژانس دراز کشیده بودم سعید چشمهاش پر از اشک شد. گفت فاطمه تو رو از دست ندم یکوقت.

چشمهام رو بستم و لبخند زدم؛ قشنگ نیست یکی دلشوره ی نبودنتو داشته باشه؟ یکی که کلی آدم دوستش دارن وسط شلوغیهاش چشمش به نبودن تو هست.

چشمهای سرخش همه عمرم یادم می مونه؛ دستهاش که از دیدن نوار قلبم یخ کرد یادم می مونه. در برابرش خلع سلاح میشم. نمیشه دوستش نداشته باشم:)

از غم عشقت دل شیدا، شکست!

گفتم تموم بشه غمگین میشم؟ 

دیدم نه واقعا.

غمگین نمیشم اما تموم شدنش تموم شدنِ یک دوره آموزشی سخت و نفس گیر بوده.

گاهی پیش میاد که همه چی خوب باشه اما همه چی از دست بره.

من و مامان بابام روز اول عید سه نفر بودیم الان ....

پس همیشه ویرانی یکی از گزینه هاست که محتمل هست.

رابطه عیال و جاده

منتظرم عیال! مرخصی بگیره دوتایی بریم محمودآباد.

انقدر خوش سفر هست و چنان قوی و عمیق قوت قلب میده که کنارش هیچی کم نیست.

دوست هست اما دوستی از جنس خانواده.

* فقط وقتی گرمش بشه و گرسنه باشه اژدهای درونش میزنه بیرون. ولی همین آدم بخاطر من مرداد اومد قشم :))

از محسنات داشتن برادر کوچکتر

هر وقت فحش جدید میشنوم برای ارزیابی اینکه چقدر زشته از پرهام می پرسم ایشون هم سعی میکنه در فضای مودبانه برام جا بندازه چقدر کلمه مذکور قبیح هست :)

باید برگشت...*

بچه سال بودم. بیست ساله بیست و دو ساله شاید. 

انقدری بچه بودم که فکر میکردم عشق و دوست داشتن مهم ترین سرتیتر جهان هست. 

و بزرگ شدم.

امیرحافظم تو هم بزرگ میشی و متوجه میشی خبری نیست.

پسرم عاشقی زیر برف شدید قدم زدن هست؛ چقدر میخوای طاقت بیاری و یخ نزنی چون از درون پر از حرارتی. جان و دل مادر عقل تنها تکیه گاه تو هست وقتی عاشق بشی و اگر از عقل دور بشی در شهری که برف یکپارچه سفیدش کرده و سرماش استخوان سوزه، نادر احتمال داره بتونی سالم به خونه برگردی یا اصلا برگردی.

برای نوشدارو اگر جانت رو بخوان بی دارو بمیری که بهتره!

اون روز مامان رو جلوی کارگزاری بیمه پیاده کردم. تا برسم مدرسه باهم حرف زدیم. گفتم اگر دوستش داری بجنگ تلاش کن کم نیار. گفت خانم سروری چقدر بجنگم. خسته ام...

چند ماه بعد با یه دختر دیگه نامزد کرد. اندازه قبلی دوستش نداشت اما کنارش آرامش داشت. میگفت از نظرش همین که هستم خوبه؛ نه جنگ میخواد نه کوه کندن. گفت اعصاب و حوصله و جون و عمر مفت میخواد عاشقی؛ گفت دیگه عاشق نیستم اما خوشبختم. 

حالا به حرفهاش برمیگردم و فکر میکنم چه حرفهای گران و قیمتی به من زد.

به راستی صلت کدام قصیده ای ای غزل! *

الان که می بینم سعید با چه نگرانی کنارم هست و ازمن مراقب میکنه؛ سعید پرمشغله ی گرفتار، فکر میکنم خدا اگر بخواد وعده ی فریبنده بده رود عسل و حوری فریب اغواکننده ای نیست. بهشت جایی هست که شما رو دوست دارن و به شما بها میدن. جایی که شما در اولویت هستید و آدمها آغوششون و حضورشون امن ترین پناهگاه جهان هست. بهشت خونواده ست. 

قسم به دوست*

موسیقی زنده ش در غیاب اسلام و مسلمین قر داشت. به دوست داشتم میگفتم دقت کن که اگر اسلام دست و پای ماها رو نبسته بود چقدر یکجور دیگری بودیم. خود خواننده هم شنید و خندید چه برسه به دوست که از هر شوخی بی مزه ی من نیم ساعت ضعف میکنه و ریسه میره.

رهایی

بادکنک هام یکی یکی ترکیده. الان از اون همه بادکنک یکی شاید مونده باشه. آخرین تق هم که صداش بیاد یعنی جشن تموم شده و دیگه بادکنکی نیست