۶۸ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

همه فرزندانم

یه تذکر جدی با صدای بلند دادم؛ بعد غمگین شدم.

دی ماه برای بچه های کنکوری ماه سختی هست. پر استرس و پر از خستگی و فشار؛ من باید اونها رو درک کنم. حواسم پرت شد که یکسری دخترکوچولوی 17 ساله هستن.

شب ساعت یازده یکی از دخترها پیام داد خانم ما دلمون نمیخواست شما رو ناراحت کنیم. شیطنت کردیم بخندیم فکر کردیم شما هم میخندین. 

جواب بعضی حرفها کلمه نیست؛ بغل هست فقط.

آنچه یافت می نشود*

دنیاش سادگی و عمق و ارامش داره؛ اینها فقدانهای جهان امروز هستن.

بهش می بالم و به احترامش کلاه از سر برمیدارم.

طالع بینی صبح شنبه

اهمیت ندین. بالاخره یه چیزی میشه.

نه شاد بشید نه غمگین.یه آدم آهنی خودخواه باشید که گوشت و پوست و قلب داره که طبیعی جلوه کنه.

جمعه

اومدم خونه ی بابابزرگ؛ داره گریه میکنه که آدم نه از پدر یتیم میشه نه از مادر. آدم از مرگ دخترش یتیم میشه. 

آیفون رو که زدم مامان بزرگم گوشی رو برداشت گفت سلام چشم و چراغم و چشم و چراغ خجالت کشید از حضور کمرنگش...

برای ستاره ها

میدونم هنوزم دعام میکنید

یه بند به دعاهاتون اضافه کنید

دعا کنید خلوص داشته باشم.

خیلی دوستتون دارم؛ خیلیِ فاطمه که میدونی چقدره...همون قدر.

 

امید به اصل معاد اگر نبود شاید حال دیگری داشتم

هرچی به عید نزدیکتر میشه روزها سخت تر میکذره. کجا رفتن که نیستن؛ نمیفهمم.

حال من

چهار ماهه ابروهامو برنداشتم چون دلم نخواسته. اهمیتی هم نداره.

وزنم نزدیک ده کیلو اضافه شده؛ جلوی موهام چند تار موی سفید رُسته.

ناخن میجوم و از واحد برنامه ریزی دانشگاه تماس گرفتن که خانم جان عزیزت بیا مدرکتو جمع کن ببر. 

ولی زنده ام...پوست کلفت و دل نازک و زنده هستم. نمردم و دارم ادامه میدم. 

جرئت کن اشتباهت رو بپذیر

باید شجاعانه رفتار کنم و از همون راهی که اومدم برگردم.

شیب مماس

احساس خجالت میکنم.

انگار یکی وسط تب من رو انداخته در حوضچه آب سرد.

 عصیانگری و بی پروایی رو دوست ندارم.

قاصدکم را اگر فوت کنم به دوردست ها...

جدا شدن از آدمهایی که دوست می داریم یک چالش روحی بزرگ هست؛ دیشب داشتم فکر میکردم از پسش برمیام و بعدا به خودم میگم آفرین که تونستی.