۶۸ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

دور و دوست باش

ازم دلخور شده اما مثل هر بار نیست که تلاش کنم دلش رو به دست بیارم.

راستش انقدر خسته و بی حوصله ام که خیلی چیزها دیگه مثل سابق مهم نیست. عمیقا دوستش دارم اما دیگه حوصله ش رو ندارم.

برم؟

داشتم فکر میکردم انقدر سبک شدم و تنهاییم رو دوست دارم که میتونم با یک چمدان از این کشور برای همیشه برم. 

جدایی، مرگ نیست

این بار از یارتون که جدا شدید چو کاروان رود فغانم از زمین...گوش ندید. ابر می بارد و من میشوم از یار جدا هم گوش ندین. 

برید کلاس رقص ثبت نام کنید یا هرکاری که سرخوشتون کنه و احساس زندگی به شما بده. حواستون هم باشه که عاقل باشید و زندگی رو برای خودتون زهرمار نکنید. دنیا انقدری طولانی نیست که خودتون رو در پروسه ی رنج های تحمیلی قرار بدید.

به زیور عقل آراسته باش

کدوم آدم عاقلی برای پروژه ای سرمایه گذاری میکنه که امکان عملیاتی نشدنش از عملیاتی شدنش کمتر هست؟!

دوست داشتن یعنی پذیرش رنج برای رسیدن

دوست دارم یه جایی برم کنار سرپرست کارگاه یا مسئول خط تولید کار کنم.

سخته ولی آماده ام سختی هاش رو تحمل کنم.

الان امسالی که این همه سخت گذشته فهمیدم باز هم میتونم سختی تحمل کنم.

سخت کوشی و پشتکار هر در بسته ای رو بالاخره باز میکنه.

همکار بودن شکلی از همسایگی ست

امشب به همکار سابقم گفتم اگر سرکار نرم...

گفت دنیات رو بزرگ کن. این نشد بعدی

بعدش خندید گفت تو همیشه همه چی رو منحصر به فرد و بی تکرار می بینی. این نگاه رو به آدمها هم نداشته باش. هیچی در جهان منحصر به فرد نیست اونجوری که دختربچه احساساتی درون تو می بینه. 

از اینکه انقدر خوب من رو میشناخت یکه خوردم.

منتخب

 

مهربون نبودن انتخاب آسونی هست؛ میخوای انتخابش کنم؟

که چی بشه

آدم چرا باید خودش رو در معرض شرایطی بگذاره که دوست نداره؟

هزار و هفت

یه لحظه ی دردناکی وجود داره که یه آخ بلند میگی و رد میشی؛ عربده میزنی و درد تا مغز استخوانت می پیچه و رد میشی. می میری اما رد میشی. اما از پسش برمیای.

خسته م کرد. بعد خودم و برداشتم و حفظ کردم. چقدر بعدش روزهای سختی بود اما نمردم. من خستگی رو خوب میشناسم؛ چون تجربه ش کردم، چون زندگیش کردم.

بی شک دلتنگی، یک قدرت انسانیست!

از حرفش رنجیدم.قدم هایم را تند کردم که از هم فاصله بگیریم.

کمی دور که شدم، چند قدم یکبار می ایستادم و پشت سرم را نگاه میکردم چون دلتنگ آدمی میشدم که ازش دلگیر بودم.

بعد یکجایی دیدم دلتنگی ش بر دلخوری غلبه کرد. بخشیدمش و ایستادم تا برسد و هم راه شویم.