بچه سال بودم. بیست ساله بیست و دو ساله شاید. 

انقدری بچه بودم که فکر میکردم عشق و دوست داشتن مهم ترین سرتیتر جهان هست. 

و بزرگ شدم.

امیرحافظم تو هم بزرگ میشی و متوجه میشی خبری نیست.

پسرم عاشقی زیر برف شدید قدم زدن هست؛ چقدر میخوای طاقت بیاری و یخ نزنی چون از درون پر از حرارتی. جان و دل مادر عقل تنها تکیه گاه تو هست وقتی عاشق بشی و اگر از عقل دور بشی در شهری که برف یکپارچه سفیدش کرده و سرماش استخوان سوزه، نادر احتمال داره بتونی سالم به خونه برگردی یا اصلا برگردی.