به کرگدن بودن مفتخر باشم؟

با مرگ تو بخشی از من متولد شد که دیگه پروانه نیست. کرگدنی شدم که زنده مانده حتی پس از هجر معشوق؛ قیس ام بعد از مرگ لیلا.

دلِ نیم سوز

رفتم دنبال سینی؛ به جای آشپزخونه رفتم اتاق خواب و کمدش رو باز کردم و حجم لباسهای آویزان شده رو بغل کردم. امید در رو باز کرد گفت تو کمد لباسها دنبال سینی میگردی؟ گفتم دنبال خودش میگردم...

از دست دادن + ترس

بیشترین فایده "ترس از دست دادن" میتونه این باشه که قدر لحظه ها رو بیشتر میدونیم چون احتمال میدیم دیگه فرصتش پیش نیاد. من با این ترس زندگی کردم و حالا که واقعا از دست دادم، حس میکنم چه خوب که ترسم رو جدی گرفتم. حسرت های کمی از گذشته دارم.

فریاد از تو ای عشق*

کنار اومدن با مرگ سخت نیست. چاره ای جز پذیرشش نداریم. اما اینکه بپذیریم بعدش باز هم زندگی ادامه داره خیلی سخته.

ظهر میشود یک ماه

این مدت_یعنی از فروردین تا حالا_کلی فکر کردم به شما...به خودم گفتم دخترجان بدحالیت را ننویس؛ اما بد یا خوب حال من است و ننوشتنم دندان ساییدن است.خشم است و نوشتن ترجمه ی این خشم به غم و تعدیلش به سمت صبر.

توهم منی یا واقعا هنوز هم هستی؟

میدونم داری دعام میکنی بی تابی نکنم. تلاش میکنم اجابتِ دعای شما باشم.

راهِ رفتنی

یه تیکه از من برای همیشه با رفت.
 بخش زیادی از زندگی من بود و اتفاقا بخش مهمش.

فرض محالی ست که ممکن شده

هربار روی خاکش آب می ریزم عذاب وجدان میگیرم که با اراده خودم پروسه تجزیه جسم عزیزترین آدم زندگیم رو تسریع میکنم. فکرش هم دردناکه که من فقط میتونم غمگین باشم در برابر از دست دادنش... مگه ممکنه بشه ما از هم جدا باشیم؟ چه امکان رذیلانه ای.

فقیری ام که کسی نمیتونه کمکم کنه

نداری از این بزرگتر که دیگه ندارمت، که نیستی!

از تو "عشق" را ارث می برم

عصر روز خاکسپاری در نمازخانه تالار به زهرا گفتم تا جنون فاصله ای ندارم...همه ی این روزها غمم به نفرت و خشم تبدیل شده بود.امروز فکر میکردم از تو باید به من "عشق" به ارث برسه. باید شبیه خودت دیگران رو دوست داشته باشم.من نمیتونم مامان. از تمام جهان فاصله دارم بی تو