راستی هوا چقدر آلوده شده!

با آدمهای سالی یه بار چه حرفی میتونیم داشته باشیم؟! زنده ای؟ زنده ام. ترافیکه. همه چیز گرونه.

خونه به خونه برمیگرده

خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید

آمدی، وه که چه مشتاق و پریشان بودم

شرف المکان بالمکین

هرجا تو باشی اسمش خونه ست.

دلم برای یک حالِ ساده تنگ شده ست*

تو بهترین دوستمی...مهم ترینشون.

و من یک هفته ست حناق گرفتم چون نشده که با تو حرف بزنم. 


دل از ما برد و روی از ما نهان کرد*

هرچی خونه رو میگردم نیست.

بیمارستان که میرم از خودم میپرسم خانومی که زیر اون همه لوله و سیم زنده ست عزیزِ منه؟ 


منتظرت می مونم

خونه میگه برمیگردی.

خونه که دروغ نمیگه...خونه ها هیچ وقت دروغ نمیگن.

نمیشد،نمی تونست

بیهوش بود یا خواب بود...نمیدونم.

به دستهاش نگاه کردم، به بدنش. لازم داشتم منو بغل کنه؛نه هرکس. فقط مادرم.

به معجزه نیاز دارم

مگر آن که رحمت پروردگارت مدد کند، که فضل او بر تو بسیار است.

اسراء 87

سفیدی، چشم انداز ابدی یک نابیناست

چقدر بودی

که نبودنت جهان رو به یه خالیِ ابدی تبدیل کرده. 

من مگه میذارم بری*

فکر کن همه ی اون لحظه ها رو به کلمه تبدیل کنم؛ انگار پرتقالی باشم که به خودش قول داده تبدیل بشه به یه لیوان آب پرتقال...این همه درد رو برای چی تحمل میکنم؟ که بشنوم: عزیزم حتما لحظه های سختی رو تجربه کردی؛ درکت میکنم! 
فکر کن چقدر مبتذل! چقدر دم دستی،سطحی و مشمئزکننده.