۷۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

پایانِ باز

نمیدونستم آخرش چی میشه. پنج سال صبر کردم که کاملش کنم و بنویسمش...الان پیدا کردم آخرش رو. حالا چه جوری بنویسمش؟ 

غولی آرام*

آدم بعضی چیزها را تازه وقتی میتواند به زبان بیاورد که به طرز غیرقابل برگشت به پایان رسیده باشد.

یودیت هرمان

اختتامیه جشنِ لذت

مریم گفت بی حوصلگی از تنبلی میاد. دست بردار از تنبلی. قرار شده به لذتِ بی حوصلگی خاتمه بدم.

چهارشنبه نیمه اسفند

دو ساعت و نیم وقت گذاشتیم تا یخ های یک سال و نیم دوری رو بشکنیم. سخت بود. 
رویا هنوز رویاست برای من و من... گفت چقدر سکوت شدی. گفتم نه که با تو سکوت باشم کلا حرفم نمیاد کنار هیچ کس. و نگفتم فقط با خودم حرف دارم اون هم کم.

و کیف اصبر علی فراقک*

فراق یار که پیش تو برگ کاهی نیست

بیا و بر دل من بین که کوه الوند است

شیخ اجل

*عنوان فرازی از دعای کمیل

به افتخار هشت سال دوستی

قدردانت هستم که از من خواستی یاد بگیرم کوله بردارم سفر برم تنها رستوران برم تنها تئاتر برم و تنها کوه برم...یادم دادی انفرادی حال خوب رو تجربه کنم. برای پیدا کردن و ساختن خودم ازت ممنونم. 

سازگاری موفقیت است

خسته که میشم به نظریه داروین فکر میکنم. باید سازگارتر بشم.

به ساحل امن رسیدم

به مریم گفتم روز به این سختی هرگز در زندگیم نداشتم. گفت این نشون میده زندگی راحتی داشتی.


کبد همینجاست!

فقط یک روز به سختی امروز در دو سال اخیر داشتم. باید فردا بشه که ببینم موج من رو با خودش برده یا به ساحل امن رسیدم.

ای جانِ ما شرابی از جام تو کشیده*

امشب داشتم فکر میکردم چه خوب که مامان هست. که بگه چای بریزم حرف بزنیم؟ اصلا تو نگو باشه بیا من برات بگم امروز چه طور بود...مامان چقدر خوبه که بلدی قفل اخم منو باز کنی. مریم یه شعبه از مامانه؛ حال خوب کن و دلبر. البته نه از رسته ی دلبرهایی که میگن جان فرسود از او.