خم شده بود روی میز و داشت پرونده رو کامل میکرد؛ کرواتش پهن شده بود کنار کاغذها؛ یک پارچه ی بنفش آویزان پر از ترمه های ریز رنگی.
بی مقدمه گفت دست نمیدی؟ فکر کردم حتما با من نیست! بعد دیدم اصلا کسی جز من نیست.
بیست ساله اگر بودم حتما میترسیدم اما بی اینکه دستپاچه بشوم گفتم با آقایون دست نمیدم و نشستم به شرح ماوقع.