امید سر شام یکدفعه شروع کرد این غزل سعدی رو خوندن...رسید به اونجا که : گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من...اشکهام چکید توی بشقاب غذام. زهرا گفت: بسه آقا امید! نخونید؛ قاتل های نجیب سلاحشون شعرِ.