پشت مانتیتور آیفون که می دیدمش دلم پر از شوق میشد

چادر سفیدم برمیداشتم یا مانتو روسری مینداختم روی شانه و سرم و میدویدم به استقبال در راه پله ها...

به ندرت پیش می آمد در خانه منتظر باشم تا رسیدنش.

آدمها مگر چند ساعت از خانه دور می مانند. اما برگشتنش برگشتنِ "خانه" به "خانه" بود.