من یادم میاد دندون درد داشتم از درد من تا صبح نخوابید.

خیلی چیزها یادم میاد که نمیتونم دوستش نداشته باشم. 

بدیهای خودم یادم میاد و صبوری و مهربونیش...تماس گرفت گفت بریم نهار بخوریم؟ من رو بخشید...گریه م گرفت. نداشتنش اصلا راحت نیست. خونه سعیدش رو کم داشت. دل خونه براش انقدر تنگ شده که ولوله افتاده به تن اجسام بی حرکت. دارم لحظه شماری میکنم برسه و بغلش کنم. 

کاش این چند روز هم قهر نبودیم؛ حتی چند ساعت هم زیاده.