شب صدای پرهام و فرشید رو میشنیدم. میگفت عمو تب داره هنوز که؛ دوباره ببریمش دکتر. 

پرهام گفت صدام رو میشنوی؛ تو رو خدا جوابم رو بده.

دیالوگش آشنا بود. منم زیاد این رو گفتم ولی جوابی نیومده؛ میخواستم بگم گشتم نبود نگرد نیست.