سحر پشت پنجره گندم و ارزن می ریزه.صبح گلدونها رو آب میده.نور از فاصله بین پرده و دیوار به خونه سلام کرد که صداش تو خونه پیچید: دخترجان خورشید وسط آسمونه نمازت از دست رفت و من خواب آلود بگم از دست رفته که یادآوری نداره. قضاش رو به جا میارم.