داشتم براش تعریف میکردم یک روزی در عنفوان جوانی رفتم خواستگاری کردم از یک نفر برای خودم! 
همینطور که تخمه میشکست گفت آخرش چی شد؟گفتم سوال نداره که. ازدواج کردیم تا آخر عمر هم به خوبی و خوشی زندگی کردیم. خونه جنگلی گرمی داشتیم که از دودکشش همیشه دود حاصل از سوختن هیزم ها بیرون میرفت.