رسیدم خونه مهمون داشتیم. مامان رو به بهانه ای صدا زدم در اتاق و سرم رو گذاشتم روی شونه اش.
پرسید چی شده؟ گفتم مامان تمرکزم رو به هم نزن بتونم گریه کنم بعدش خوب میشم. گفتم تموم شد بریم بیرون. گفت چرا گریه کردی؟ گفتم خوب شدم دیگه مهم نیست. گذشت