مامان بزرگ بیمارستان بستری شده و بابابزرگم شُر شُر گریه میکنه. میگفت هفتاد ساله عادت کردم صبح بیدار میشم ببینمش؛ آخه چرا نیست! مامان بزرگ از پشت تلفن میگه پسر عمو گریه نکن؛ منم گریه میکنم ها. تلفن روی اسپیکر بود و ما همه خندان و گریان بودیم.