من از ۲۷ ساله شدن میترسیدم. اما الان که ۴ ماهه شروع شده خوشحالم.
۲۷ سالگی برای من همون سنی شد که کم کم تونستم به خودم راست بگم؛ مثل والدی که به حرف کودکش با احترام گوش میده اما کاری که صلاح میدونه انجام میده، احساساتم رو دیدم هیجاناتم رو بروز دادم اما زیر سایه عقل؛ مثل مادری که به بچه ش میگه جایی بازی کن که ببینمت، دور نرو.
یاد گرفتم خودم احترامم عزت نفسم از هر آدم بیرونی ای ارزشمندتر هست. نیم سالی که گذشت پرماجرا و سخت و پردرس بود. به خودم یه جشن مقدماتی بلوغ بدهکارم.