از خودم می پرسم منم اگر نور رو کنار وادی طور ببینم تنها برم سمت نور کفشهام رو دربیارم صدای خدا رو میشنوم؟
بعد میگم موسی هم گناه کرد و بخشیده شد. راستی مصداق کفش ها در زندگی امروز من چی هست؟ از چی جدا بشم؟
عبد بودن مثل عشق نابینایی نیاز داره. وگرنه چه طور پیامبری فرزندش رو ذبح کنه؟ ما آگاهی فرستادن گوسفند و زنده موندن اسماعیل رو داریم؛ برای ابراهیم ماجرا این طور نبود. آخر داستان حسین هم هست که از قضا کارد تیزی گلوش رو برید و سر از تنش جدا شد. مومن اگر عاشق نباشه برای چی در این قمار پرخطر حاضر میشه؟!