نشستم صندلی عقب و سرم را تکیه دادم به لچکی گوشه پنجره. موسیقی ملایمی با صدای بلند در ماشین پخش میشود و راننده با مردی که روی صندلی کنارش نشسته درباره لذت سرکار گذاشتن آدمها حرف میزند. اسم های فروشگاه ها در صفحات بزرگ نئون چشم را میزند. راننده پشت چراغ قرمز ایستاده و بوی عطر زنی که منتظر رد شدن از خیابان کنار ماشین ایستاده حواسم را به خودم برمیگرداند که پیاده شوم.