ایستاده بود پشت پنجره گفت از پراید سفیده که پیاده شدی دیدمت؛ آژانس بود؟ گفتم تپ سی. گفت وسط خیابون ندو فاطمه. خوبی؟ میخواستم بگم "حالِ من خوب است اما با تو بهتر میشوم" دیدم خیلی شعر گل درشتی هست. لبخند زدم گفت تو خیلی مهربونی چی میشه به همه اون روی گودزیلات رو نشون میدی؟ جوابی ندادم . به قدری خوب آدمو میفهمه انگار منو خودش نوشته.