اسم همسر همکارم سعیده بود.ماشینش دست یه شیما خانومی بود که عصرها می اومد دنبالش جلوی محل کار. یه سپیده خانومی همکلاسی phd ایشون بود که عاشقش بود.دستیارش هم یه زیبا نامی بود که با ما کار میکرد به اون هم ابراز علاقه کرده بود و زیبا با گاهی حرف میزد که درسته سی سال اختلاف سنی داریم ولی مرد قابل اتکایی هست.شاید سعیده و سپیده و شیما هم همین فکر رو میکردن. مجاورت هرروزه با چنین آدمی اذیتم میکرد.حس میکردم چقدر درون ترسناکی داره این مرد که تراوشات بیرونیش این هست.